برای بستن ESC را فشار دهید

0 8
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

خسته جان به ایستگاه آخر رسیده اشک می پالایم نه رمقی به تن مانده ونای نفس کشیدن می خواهم وارهم از این زندگی وارهم از درد وارهم از ساکنان این کودتای سرد مردمان دل سنگ شهرها حریم ها نمک خوران نمک دان شکن وظالمان بزم…

0 14
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

تو را درخواب دیدم لباسی از حریر به تن داشتی کوهی از غرور ، نجابتت را احاطه کرده بود دستانت شکوه بیکران سبزه زارها را نشانه گرفته بود انگشتری از زمرد به دستت گردنبندی زرین درگلو وگوشواره هایی از طلا طلاتر وچقدر آن هیبت زنانه…

0 11
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

نشسته ام روبروی پنجره هایی باز  که جان مرا پیوند می دهند  به حوالی چشمانت جایی آنسوتر از بیکرانه های انتظار ومن پرنده شدن را عاشقانه تجربه می کنم   درهوای تو برای آغازین روزی که ما دو تن همه چیز را خوب تجربه خواهیم…