من هنوز درهوای تو نفس می کشم مادرم دیشب به خوابم آمده بود دستهایت را حنا گذاشت برایت کِل کشید و پیشانی تو را بوسید دهان تو بوی عسل می داد کسی بلند گفت: تو برای چیدن گل رفته ای من هنوز منتطرم از راه…
سالهاست پوشینه پشمین به تن دوخته اند ما را به ساحل زندگی سالهاست دریا ما را با خود برده است وما غافلیم همه #علیرضا_ناظمی 1
دیماه را بخاطر می سپارم با لچک ترنج خاطره ها پرتقال های خونی ورقص دخترانه شاخساران درباغ همراه چک چک ابرها ودامنی از شعر که حوالی چشمهای من چتری دارد مملو از باران #علیرضا_ناظمی 1
