حرفها در دهانم نمیچرخید زبانم را گویی… و سرانگشتانم بودند که راوی قصه شدند از آسمان، تندباد وزید و من نوازش باد را از پشت دریچهی کولر دیدم تماشایی بود: رقص پردهها در آغوش خیالانگیز وسوسه و علائم هشداردهنده پس از آن که به ملاطفتی…
آخرین خبر رویداد مهمی بود: تخطی عاشقانهای مدام شبیه نیش زنبور عسل در رگبرگ های گلها صحبت از پیراهن تنهایی مرد تشنهای ست که چهار بار،فصل پنجم را دوره کرده و ماجرایش تیتر اول تمام روزنامههای شهر شده خدایا، به جای اینهمه برج کمی هفته…
کاجها روایان قصهیعشقند در تبسم ملیح این روزهای درد و کلاغها جارچیان صبوری من و تو هستند در چشم این روزهای فاصله و برفها کاتبان سپیدجامهیآه و حسرتند در زلال عطشناک زمستان امان از این کاجها،کلاغها و برفها! #علیرضا_ناظمی 1
