می خواهم به چشمهای تو برگردم به فصل کوچ پرستوهایی که هنوز برنگشتهاند می خواهم شبیه قایقی گمکرده راه در شانههای رود جاری محبتت پهنهبگیرم میخواهم برخلاف عقربههای ساعت شنا کنم ودرآب شیرجه بزنم وبرای ماندنت نقشهها بکشم ولو اینکه با من بگویی: دیوانه گاهگاهی…
در رکابِ حوصله با روسری سبزی از جنس عاطفه بهار را به خانهی پاییز آوردی و من در پرتگاه زمان ایستاده در فقدانی عظیم در صف خزان پا از جادهی فاصله کشیدم تا در تبعید واژهها شاهد رؤیتِ رویت باشم اشک موسیقی احساس شد و…
به هر قیمتی دوستت خواهم داشت این را گیسوان شب اندودم می گویند وقلب نوازشگرم گواهی می کند تردید درمیانه ی معصومیت واژه ها راهی ندارد ولبهاییکه در کوچههای بیقرار مهتابی سکوت را برگزیده اند، گزافه می بافند تو در من راه میروی: بسان خورشید…
