خورشید که طلوع کند در هوای بی دلی ایام خواهم آمد از کوچ کوچه به کلبه تو سر خواهم زد آشیان خواهم گزید لب تر خواهم کرد بال خواهم گرفت شعر خواهم شد ودر ترجمان ساز کوک بهارانه ی وجودت مهربانی را لمس خواهم کرد…
دیشب تنها بودم… ازوقتی توباشب بخیر مرابدرقه کردی ومن به خواب نه! به رختخواب رفتم فانوسی دردست برای نوشتن از تو از تنهایی از دلتنگی سختی که این روزها بلای جان شعرهای من شده است دوام نمی آورم پنجره رابگشا فردا دوباره بیا خانه ی…
من تو را می فهمم آنچنان که دریا ؛ ماهی ها را آسمان ؛ ستاره ها را شعر ؛ واژه ها را و پاییز ؛ مرا شعر را باران را و دوست داشتنت را … #علیرضا_ناظمی 5