دویدنت را میان چشم های کالم به فال نیک می گیرم سالهاست در تُرد نَرد درد زیسته ام بی آنکه بدانم دوست داشتنت راز سربه مهری ست لابلای سطرهای روزنامه که سربزیرانه باید آن را در پوشه ی تن پوش هایم پنهان کنم شرمزده از…
عهد بسته ایم که بمانیم از روز نخستین دیدار تا آخر آخرش راز دارِ هم برای هم گفتیم: مانند برکه باشیم وماه درآغوش شب وهیچ فاصله ای بین ما نباشد متحد ، یکدل شبیه شعرهای بهم پیوسته ی بلند شبیه شعر های ناتمام #علیرضا_ناظمی…
من تو را گم کرده ام حوالی کوهستان وقتی بهمن می ریخت از شانه های کوه و رجز می خواند پل عابر پیاده من تو را گم کرده ام حوالی پنجره ی بازی که بوی باران می داد وخبر از زخم زمستانی من داشت…
