به استقبالش در چشم به راهی آغوشی رنگ از رخسار پریده چکاوکی غزل شد با گریه های توأمان و لبخند های پیاپی وحالا در سپیده دمان امید سور مهربان نگاهش شعری سپید است شیرین تر از جان… #علیرضا_ناظمی 5
در من چه آتشی نهفته دامنت که تبسم جاری خیالهایت به بستر هر شبم تندبادی می افکند از امید با امید به وقت امید تا شعله های اشتیاق من چاروق به سر دوشادوش درد شانه به سر بکشد آه های … آهسته ات را نگفته…
سهم ما از زندگی همین شاعر شدن بود برای من تنها تو ماندی میان خیل واژه های درگذر ودوستان رهگذر وحالا ما دونفر مانده ایم دلخوش به فصل های رویش به روزهای وصل به روزهای خوب زندگی #علیرضا_ناظمی 5