اردو زده ایم حوالی آشپزخانه درتنگناهای زمانه ی امروز نگاهم از کاناپه ها برمی گردد سمت تو ازسمت سالن ظرفیت محدود نگاهی مرا به سمت خودش می کشد پرده ها آبستن عمیق عشقی شده اند که بی مهابا در ساختمان جاری ست چراغ شب خواب…
عاجزم فهم ترشی ماجرا را در ملس دلچسبی از جَلد باز کتاب و توأمان شاعرانگیِ ظرفِ ظریفِ وجودت و ای کاش چینه ها سد راهم نبودند… #علیرضا_ناظمی 2
چکامه های یادت خاطره انگیزند در آن لحظه ای که دست حوادث بهم رساند من را و تو را وفصل نوشدن آغاز شد در قصه ی مشترکی که نوشیدن برایمان رقم زد ما مشترکا دست به فنجان بردیم ما مشترکا تلخ نوشیدیم ما مشترکا لبخند…
