وقتی سمت تو با شتاب می آمدم با دهانی باز ورویی گشاده ودر من فرو می ریخت غمها انگار بی هوا چراغ قرمزها را رد کرده بودم و از تسلسل به علائم هشدار دهنده توجه نداشتم وقانون را زیر پا گذاشته بودم وحالا متوقف شده…
باران گلدان پنجره ورقص نفس های تو در مه آلود ِ هوای کوچه رقص جنون شولای زمان برپوست شهر سو سوی سکسکه ی سواره بر سوز سینه وافسوس دیر هنگام شانه های لبریز درد من…
چه رازی ست میان بهار ونیمکت های خالی که در شکوفه باران لهجه ها از من و تو گفتگویی نمی کند گرچه پیوند مشترک ما از سالهای دیر است و دور اما نمی دانم چرا این روزها من اینقدر دلتنگ تو می شوم… #علیرضا_ناظمی…
