آمدهای تا خانهی ویرانِ مرا درهم بپاشی از این آشفته که دیگر هیچ نمانده— و ببریهستی مرا که تهیستازهرامیدی شکایت دارم ؛ اما از کِه؟ نمی دانم؟ و تنها در این تنهاییِ بیپایان به شِکوِه فریاد می زنم آمدهای تابِرُبایی آخرین ذرّهی آرامش را هم…
درکشف لایه های عمیق شعر به تو رسیدم با دستهایی از گلدانِ سخن برآمده غنچههای نمکین واژهها بارور شدند به میوههای تابستان به شورِ شیرینِ شهد ِتوتفرنگی دستهایم با آغوش تو چون شاخه های سبز درخاک عشق ریشه دواند من با شعر مأنوس شدم و…
بخاطر تو با پالتوی آبی نقره ای آمده بودم گرم تماشا بیاد آن عصردلخواه که گره خورد عاطفهیمان درچند صد متری مترو نگاه رهگذران ریگ خیس پیاده روبود من شیفته ی آن سلیقهات در پیچ وخمِ مدرنیته تو … با قامتی از جنسِ سنت…
