برای بستن ESC را فشار دهید

0 83
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

در حافظه ی من… ردِّ پای تو، سه خط شعر  و برگه‌های کاهی رنگ پریده ای همچون شبنمی بر لبه‌ی فراموشی می رقصند لبخندهایم  چون برگهای پاییزی از سر انگشتانم   خروشان می چکند  و در سطرهای آغوش بی پایانِ تو آرام می‌گیرند… دستهایت مثل…

1 133
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

من بودم، تو بودی و باید…  در _هیجان_نبودنت خاموش می‌ماندم سکوتِ من قفسی است پر از آوازهای خشکیده درگلو… هرصبح هزارپرستوی ساکت می خرم وتاپاسی ازشب آنها را بادستهای‌بسته‌ام رهایشان می کنم‌ در اسارت پرواز سالهاچراغِ پنجره‌ام فانوسِ بی‌درمانِ انتظار بوده هر شب چلچراغِ تنهایی‌ام…

1 100
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

شب را به‌خیال خاموشی خال‌های لبت که مرا در بستر درد انداخته است به صبح می‌برم           _به‌وقت ساعت ایستاده‌ی اتاق _ با کوله‌باری از مرهم تا بامدادان دوباره برخیزم از بوسه‌های توأمان تو                                       توأمان به‌قدر قوت…