در رؤیاهایم به جستجوی تو میپردازم در هر صبح، در هر عصر، در هر شام دلانگیز پاییزی که بوی تو را،همچون بهاری، به خانه میآورد آنگاه که چشمانم غرق نم میشود و گونههایم آن را جاری میسازد، در سیاهی روزهای بیلبخند، در شبهای بیپایان بودن…
پاییز امسال جورِدیگری بود برگریزانش شبیه فصلهای دیگر نبود من هزار رنگ ،خاطره دیدم و صدای آرام کسی را میشنیدم هر روز در موسیقی رزم باد و باران، همراه بوی عطری موسیقایی، با ترنّم مهر مهتاب در شبها که زبانم قاصر است از گفتنش در…
به رودخانهای میمانی که در گذرگاه زمان پلی چوبی را عاشق خود کرد شبیهی به درختی که آخرین پرنده،شیدایش شده بود و نگاهت بیداری دو حس متضاد است: گاهی لبخند گاهی اشک و من در ترکیب این دو حس شبیهم به آدمی که در مه…
