به رقص آمده اینجا، هوای مردادی به جوششی که در آن ردپای تو پیداست و باز تاب نگاهی پر از نسیم تنت تمام طول شب و روز با ملیح سخن چقدر دیده به راه تو باخته مهتاب در آسمان بلند بزرگ پیشانی به وقت چیدن…
آمدنت، پس از فصلِ رفتنها در شبی رخشرَوانه از شیهههای بیقرار در چشمبندِ عشق، که از پرواز میترسد پای چراغانِ تاریکی اشکخندههای گمشده… و آواز جیرجیرکها… (مکثـی، به درازای شبـ/تـا) در پیشخوانِ سکوتِ سپیده تا ناممکنها بال بگشایند و آنگاه ماه بر شاخههای مهر، میوهی…
در فراسوی خیال تو پشتِ پنجرههایِ التیام —آینههایِ شکستهی آرزو— خمیده به ردِّ نگاهت در سایهسارِ مهرت — ایستاده باران باش و ببار از ابرهایِ مه آلود آرزو تا شستشو دهد این زخمهایِ بیکران را تا بروبد این بیابانِ دلتنگی را سکوت رابشکن! مرا با…