غرورت را چون سایهای بیصدا پیشکشِ اقاقیهای کوچه کن آنان که هر صبح پروانهوار بر گلدان نگاهت مینشینند و با روشنایی صبحدم بالهای سپیدشان را در طلوع همیشگی چشمانت میشویند و باد را فراموش نکن همان که عطرِ نفسهای تو را از سینهی گرم زمین…
برآمدهام به برج چشمانت در سکوتِ باد تا پژواکِ بوسهٔ پروانه باشم بر لبِ شعله #علیرضا_ناظمی 2
هر شب با سپرِ صبرِ ستارهها میآید و مردمکهایم دو پاسبانخواب آلوده ی حریص در رزمگاهِ نگاهت به کمینِ نورِ تو خفتهاند زمان تنگتر است از گذرِ نفس و من با هر تپش از عشقِ تو درکوچه های مهتاب شب آرام،میخرامم یکه و تنها… حرفی…