برای بستن ESC را فشار دهید

1 38
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

دوباره شعرهای پا پتی ام به جبر زمانه، شمشیرِ برمی‌کشد بر برفآلودِ خزان و آب می‌شود در حلقومِ دیده، آه و آه می‌شود، رود که چهل چشمه از پلکهایش می‌جوشد تا چهل منزل را از غروب تا سپیده در سکوتِ شنزارها طی کند… در چشماندازِ…

0 27
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ایستاده ام      بر جزر و مدِ نگاهَت      پایانی بر                سُکونِ صدفها… در سکوتِ طوفانی که نمک بر زخمهایم می‌نشیند… و دریا، زخمهایم را با مرجان می‌دوزد… وقتی با کشتیهای غرق‌شده‌ که با امواجِ چشمانت…

1 27
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

روز وشب چه فرقی می کند وقتی همه جا خسوف است خسوف است، اما شاید از لابه‌لای ابرهای شکسته‌ی قلبم، ستاره‌ای بی‌پروا بگذرد… تو که آمدنت بازتابِ رفتن است بیا و در این آینه‌ی ترک‌خورده تصویرِ رفتنت را با دستهایت پاک کن… دستهایت را مثل…