برای بستن ESC را فشار دهید

1 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

تو در نفسِ نخستینِ من بودی و من پیش از نفس، عطر تو را می‌دانستم این را زنی گفت:  که هنگام تولد به دیدار مادرم آمده بود پیشانی‌نوشتِ من را می‌خواند همان‌جا که ستاره‌ها عشقِ ما را نوشته بودند دست‌هایم را مثل نقشهٔ گنج باز…

1 7
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

شاید این نوشته… پیکِ سروشِ مهربانی ست از رهگذرِ خاکستریِ روزگار که ذرّه ذرّه در کنارِ گذرِ عاطفه چترِ سایه‌اش را پیشِ پایِ نگاهِ عابری می‌گشاید… عابری که سال‌هاست آفتابِ سوزانِ تقدیر  هر صبح، تکه‌ای از اشک‌هایش را می‌دزدد! در همین کویر، که بوی خاکِ…

4 19
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

هنوز تو چایی را در کاسه ی‌ فیروزه… خوش‌تر از عقیقِ آسمان رنگ می‌زنی و من چقدر ، دلم ریسه می رود  برای شعف شبانه ی شوق تو زخم‌های همیشه‌ام را نمک‌پاشی نکن حالا که شیرینی را از مادر به ارث برده ای و قند…