گاهی در من بیدادگری به نگاهی… در گیرودارِ شاعرانههایی ازسمتسینهی سبک سوزان دلتنگی و حالا به من بگو! ای مسافر مهتابی مهجورخانه یمهر چه کنم !؟ پیراهنِ تُنُکِ اندوه را که بوی دهاندرهی دیوارها را میدهد از تنِ این تاریکی بِکَنی وپاهایت را در حوضِ…
غرورت را چون سایهای بیصدا پیشکشِ اقاقیهای کوچه کن آنان که هر صبح پروانهوار بر گلدان نگاهت مینشینند و با روشنایی صبحدم بالهای سپیدشان را در طلوع همیشگی چشمانت میشویند و باد را فراموش نکن همان که عطرِ نفسهای تو را از سینهی گرم زمین…
برآمدهام به برج چشمانت در سکوتِ باد تا پژواکِ بوسهٔ پروانه باشم بر لبِ شعله #علیرضا_ناظمی 2
