عذرخواهم چیزی ندارم بگویم جز قطعه پاره هایی شعر واندک آغوشی که سهم آوای بهارمهربانی توست رگهای گردنم را شاهد می آورم تا قدر دوست داشتنم را به توبگویند دراین زمانهی درد که تو برای رهایی از چالش ها آستینغم بهدهان داری چیزیندارم جز چشمهایی…
رویپلک های من رؤیای نیمه شبی راه میرود بی آنکه بپرسد! چرا من بیدارم ؟ وغرقه در یادِ که هستم از عرق شرمم نمی پرسد صدای پای او را هم که روی گونه هایم چون خزنده ای خرامان خرامان آشیانه می کند نمیشنود من مراقبم…
شتابزده دستی به نوشتن می برم لطفا کمی صبرکن دهان بازِ مرا حرفهای نزدهی تو بستهاست گواه حرفم همین دیوانه گفتنهای توست جدی باش! جهان جای بلوا نیست چشمهایت را بچرخان به این سوی آینده وازآن سوی دیروز ،بیا بیرون دنیا بی حوصلهتر از آن…