برای بستن ESC را فشار دهید

2 23
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

نشسته بر لبِ پنجره ‌ی نگاه چشمانِ زنی، با گیسوانِ باد و آغوشی از نور شعله‌ور در مهتاب پر می‌کند از یادِ او مرا چه ناب… چه دلبرانه… و من، در این شکفتنِ بی‌قرار از پیله تا پروانه  تا شمعِ سحر در آغوشِ ترنمِ ملیحِ…

1 20
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

در این شبِ وسوسه‌های بی‌قرار اشک‌هایم چون شهدِ قندِ تحتِ ضرباتِ بی‌امانِ زمانه ذره‌ذره می‌شکنند… دلم را می‌فرستم به پیشبازِ خاطره‌هایی که پشتِ پنجره‌های قدیمیِ حافظه هنوز دست تکان می‌دهند. به دامنِ اشتیاق دست می‌برم و انگشتانم را در خاکِ نمکینِ ریشه‌هایِ زلفِ تو به…

0 12
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

صبح: بوی نانِ تازه همراه آفتاب از لابه‌لای پیچِ لولای در قدیمی تصویر کوچکم را در آینه ی بخارگرفته ی آشپزخانه زنده می‌کند… همان خنده‌های آفتاب‌نخورده‌ام و شبنمِ شادی‌های بی‌پایان آرزو ظهر: ضرب‌آهنگِ مادرانه‌ی سِنج بر دیوارهای گِلی کوچه می‌رقصد پنجره‌های چوبی رازِ آوازِ باد…