با من به خیال کدام پروانه قدم زدی؟ که رویش ناله های مستش پرنده ای شد برخاسته از شانه های مهر در لباس خورشید آنجا که هر تبسم داستانی ست که از پنجره های چشمانم به بیرون پرتاب شده وصدای دلخراش فرو ریزشان به تکرار…
در شبِ بیقرارِ شنیده های اندیشهام هزارن پل می زنم به لطافت سیمای مهتابی ات با سکوتی مالامال از آه های سپید و نگاهم؛ این رهگذر فروردین بی پرواتر از همیشه با پلکهایی سبز ازجنس بارانخزانی درافق مشتعل از هزاران…
در تبسمِ تو، مهربانیِ چتر سحرگاه میدمد و واژههای نگاهم در عطش زلالِ کلمات، موج میزنند تا شعر، کشتیِ نقرهآسایی شود که بادبانش از نورِ لبخندَت پرمی شود و دریاهای سپید را با موجِ مهر تو در نوردد… هرگاه به لبخندی، آغوشِ مهربانی میگشایی من…