نمیدانم ساعت چقدر از نیمهشب گذشته و تو در کدام گوشه از خوابت اکنون پناه گرفتهای؟ چند فرسنگ فاصله از نفسهایم گرفتهای؟ آیا در آن سوی رویاهایت سایهای از من هم بر دیوار خوابت میلرزد؟ من اینک با هکتارها بیقراری جریب جریب اشتیاق و خروارها…
و تو چقدر به موقع آمدی نسیم، عطر حضور تو را در برگهای باغ تکاند بارانِ شبنم بر گلدانِ خاطراتمان چکید پرندهها ؛ بی هیچ نوایی بال گشودند به دامنِ آبی روز خورشید پلکهای خوابآلود پنجره را با نوکِ نور بوسید بیا… حالا باغ چشمانش…
به پرستوهای خسته بگویید باز ایستند از سفر مقصد همین حوالی ست خانه زنی که هر بامداد خمیر زندگی را در تنور انتظار ورز می دهد با بوی عطر گیسویی مادرانه که مست می کند شامهی هرپنجره را این همان خانه پدریست که دیوارهایش نه…
