ومن به ابرهای پشت شیشه که نگاه تو را نوازش میکنند حسادت میبرم آنگاه که حالِ خود را با تو قسمت میکنند و تو چشمهایت را بیآنکه موهایت را از نگاهشان برگیری آشیانه میکنی در چترِ مهرشان حتی به گلهای پارچهای پرده که هر صبح…
تو را میبویم ! در نم نگاهم آمدهای تا قلبم را پروانه ای از آتش کنی و عطرِ رفتنت… #علیرضا_ناظمی 4
چقدر زلالی؛ ای آتشِ آفتابِ تموز! که برگیسویِ بیابانم چون سطری از امواجِ آه مینوازی و من، سرسپردهیِ این سمفونیِ سوزان از نالههای بادهایی میگریزم که پاییز را پیش از رسیدن با طنابِ برگهای مرده به دارِ کویر میآویزند… و در میانِ ریگهای خسته پَرِ…