در تبسمِ تو، مهربانیِ چتر سحرگاه میدمد و واژههای نگاهم در عطش زلالِ کلمات، موج میزنند تا شعر، کشتیِ نقرهآسایی شود که بادبانش از نورِ لبخندَت پرمی شود و دریاهای سپید را با موجِ مهر تو در نوردد… هرگاه به لبخندی، آغوشِ مهربانی میگشایی من…
ومن به ابرهای پشت شیشه که نگاه تو را نوازش میکنند حسادت میبرم آنگاه که حالِ خود را با تو قسمت میکنند و تو چشمهایت را بیآنکه موهایت را از نگاهشان برگیری آشیانه میکنی در چترِ مهرشان حتی به گلهای پارچهای پرده که هر صبح…
تو را میبویم ! در نم نگاهم آمدهای تا قلبم را پروانه ای از آتش کنی و عطرِ رفتنت… #علیرضا_ناظمی 4
