لبریز آهم لبریز درد و توهّمی عمیق در انگاره های این بی امان اشتیاق و این مزمن اندوه که سترگی آن شانه هایم را خم کرده است مرا به حجم دلخواهی از یک دلبرانه مهر به قدر آغوشی مرهم و به اندازه عمیق تُرد احساسی…
تنگ شبیه پیراهنم که حجم انبوه عشقت را درسینه بر نمی تابد من با تو جهانی از نو ساخته ام که در آن ، راوی شیفته هیچ زنی نیست من تنها به آرامش فکر می کنم و سکوت مرداب وار پلک هایت که دیر زمانی…
از بستر زخم های کوچه آمده بودی بار درد تنهایی به دوش نشسته درساحل هیجان با چشمانی خیس باران دلت اما قُرص صدای پای خدا را در خلوت دیدگانت می توان دید دستت در دست شعر هرم نفس هایت مهر دلت اما … قُرص ِقُرص…