سوگند به ژرفای این حس پاییزی به برگ ریزان های لبریز آه به تهدیستی درختان وآغوش ها به بی گمان بارش باران و سر ریز اشکهای مان که من با امیدی مملو از حضورت عشقی لبریز حَظّ نگاهت وغمزه آخرین دلتنگی های تابستانی ات کوچه…
در امتداد کوچه ی مهتاب نشان تو را از ستاره ها گرفتم تشبیه بلیغ دلتنگی من حجم عمیق دلواپسی هایم لابلای لُب ِ این کلمات محزون هیچ مرا آرام نمی کند هنوز هم تو نیستی ودر سرم بوق قطاری شبانه روز سوت می کشد… #علیرضا_ناظمی…
دستهای تو دستهای من آغوشِ یک پیمانِ ابدی ست در ترسیم چینه ای از پناهندگی سینه هایی تپنده در پاییزی ترین فصل انتظار #علیرضا_ناظمی 2