برای بستن ESC را فشار دهید

0 34
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ناگفته پیداست تو در هوای بهارینه‌ی نگاه من گیسوهایت را بر شاخسارِ شب می‌آویزی و آغوش من، کوله باری می‌شود پر از آوازِ پروانه‌های بی‌بال… تا در بستر آفتاب، دلت با سایه‌های طلوع همآغوش شود و پلنگ چشمان تو چنگ بزند به ریسمانِ مهتاب تا…

0 28
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

دوباره شعرهای پا پتی ام به جبر زمانه، شمشیرِ برمی‌کشد بر برفآلودِ خزان و آب می‌شود در حلقومِ دیده، آه و آه می‌شود، رود که چهل چشمه از پلکهایش می‌جوشد تا چهل منزل را از غروب تا سپیده در سکوتِ شنزارها طی کند… در چشماندازِ…

0 14
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ایستاده ام      بر جزر و مدِ نگاهَت      پایانی بر                سُکونِ صدفها… در سکوتِ طوفانی که نمک بر زخمهایم می‌نشیند… و دریا، زخمهایم را با مرجان می‌دوزد… وقتی با کشتیهای غرق‌شده‌ که با امواجِ چشمانت…