برای بستن ESC را فشار دهید

0 36
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

لبخندهای تو از پشت پنجره  به من چشمک می زند قصد رفتن داشتم برمی گردم با کوله باری ازخستگی ها  چشم به دست تو دارم ودیده به لبهایت تا به شوق، وارهیدن را از داغ غمها نشانم دهی به من یاد بده ریشه کن کردن…

0 29
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

درتیر رس نگاه های   پیوست شده به قاب پرده ها جا مانده غوغای مهربانی آغوش زنی گره خورده به دستانی زمخت که به حسرت ، هیچ امیدی به این مراوده ی جبری ندارد نه تحمل ایستادنی نه پای رفتن نه دل متارکه تنها سهم…