لب تر به کلامی واستغاثه هایی مدام به بارش مهربیکران الهی درخلوتی که نامش افطار است درهیاتی به بندگی درآمده ایم تا آستان بوس درگاه کبریا باشیم در مغربی دیگر که می پیچد بوی نان و آش در حوالی شامه روزه داران تا رطب به…
زندگی مان سر گرفت تو عاشق تفاهم بودی ومن محتاج آرامش میان این روزگار که با ما نساخته بود قرعه انداختیم سهم من از زندگی تو شدی وسهم تو از دنیا زندگی مان به این بیکرانه ی لطف مفتخریم حالا که ؛احساس، فصل خوش مهربانی…
می ایستم ، پشت پنجره ی زمان ونگاه می کنم به روزهای رفته ودقایق نیامده توسالهاست در من آمده ای ورفته ای که بازتاب حضورت درشعرهای پسین وپیشین من گذر زمان را صدا می زنند به چشمهایت چه رمزی آویخته ای که در معنای آن…