پاییز به مرز هشدار رسید می خواستم ادامه دهم اما نشد هشدار در پی هشدار ومن در خود فرو ریختم نیمه شبی جانکاه که رفوکردی خاطرات را به تن پوشی از فراموشی من لبریز درد درلباس هایم فرو رفتم انعکاس عجیبی داشت آینه صدای تو…
بر شاخساران بی برگ رؤیا نشسته ام به تماشا زلال عطشناک آرزو را در آفتابگیر حوصله چشمانم درخت بهانه بود من در آغوش سایه فهم لذت یک عاشقانه را بی هیچ تردیدی رخ در رخ جاده سخت مشتاقم #علیرضا_ناظمی 2
تا ماه قد کشیدیم آرام بی صدا من در تکاپوی تفاهمی تو در بیدار آرامشی وحالا سالها گذشته تو قد می کشی تا ماه من قد می کشم با آه…!! #علیرضا_ناظمی 2
