شبیه شمع سوختی به پای باورهای عاشقانه ات وحالا روزها و شبهای بسیاری همنشین درد می سوزد مغز استخوان هایت من در تماشا هرشب سرک می کشم روزگارت را و تو اشک ریز درسکوت تقلا می کنی غمهایت را از من پنهان کنی……
پیچیده در هوای تو گردباد آرامشی در کوچه طنین دلکش لبخندت با آن غرورقجری و مباهاتی که از آن بهتر قومی ندیده عصری نخوانده شکوه جوانی تو در وقار همیشگی ات همراه ثبت مدام لحظه های احساسین شاعری سپید #علیرضا_ناظمی 6
جاده ها چه رسمی دارند دور می کنند از هم انسانها را ودوباره چه رسم خوبی دارند پیوند می دهند انسانها را مانده ام از جاده بد بگویم یا خوب وچقدر شبیهند به واژه ها گهگاه دور می کنند گهگاه نزدیک کاش هیچوقت شاعر مرگ…