از دستهایش آب می چکید وهنگامه ای شد در رتق وفتق جزئیات کوچه که دل را به پیوند عمیقی با احساس گره می زد من به مقیاس های متورم این آگاهی پیوست شدم وقتی اقساط دلشوره ها کم نمی شدند درکور سوی امید ونسبتهایی باقی…
چون ابرهای شناور آمدی از دل دریا وساحل به دامنت گره خورده بود اعجاز لبخندت تماشایی ست از گامهایت شور می ریزد از نفیر نفس هایت مکاشفه هایی عمیق دلخوشم به تماشای چشمهای شهلایت دراین آخرین وضعیت سفید #علیرضا_ناظمی 1
درهوای بی پایان تو شبی به سحر رساندم ماه بود و رؤیای ناتمام من خیزش شب در حدقه چشمانم و حقد اشکهایی که تا کوچ کوچه باریدند در تماشای پاییزیِ سقفی که از تو خبری به پلکهای خسته ی من و پنجره بازِ شب بدهد…
