راه سبزِ رسیدن به تو با سیزده تابلوی شعر سپید با چشمان قشنگت که در مردمک آنها کهکشانی از ستارههای درخشان میچرخد درجان من احساسی آفریده که واگویهی آن هزار منظره سکوت می طلبد تا راز این عمیقِ دلبخواه فاش نشود چه کنم !؟ که…
به پهنای چشم گریستم و درست راس ساعت بیستوچهار دستی در سایه روشن مهتاب شانهام را بوسید و حالا مدتهاست در سکوتِ تیکتاک ساعت بیدغدغه تا تهِ استخوانهایم در من فرو خفته عطش دلتنگی به میزبانی چشمانش در گرمای نفسهایی نزدیک که میگفت: دوستت دارم…
در ازدحام کوچه جهان از چشمم ریخت ومن که مسافری بودم با دستهای خالی نازِ دخترانهات، چون نسیمِ ناگهان آمد صدای خنده ات از پیچ کوچه پیچید و من بی هوا دل بریدم دل دادم دل را آتش برد وحرارت عشق تو مجابم کرد به…