باد بوی پیراهنت را آورده است بوی حُسن یوسف ومن چه سهم دلخوشی دارم از این زندگی چشمهایم در هوای تو روشنا یافت دلتنگت بودم برایم از گلستان شاخه گلی به مهر فرستادی وعشق در دل من زنده شد زلیخاگونه ترنج برمی دارم آه ….دستانم…
دستت را به من بده از ماندن حرف بزنیم ودل بدهیم به اشتیاق به وصل وبا شعر پیوندمان را عمیق تر کنیم راز با کوچه بگوییم محبت را بین همه تقسیم کنیم شعف بنوشیم برای درختان لا لایی بگوییم وبه توافق بین دستانمان ودفترها دلخوش…
اشک شوق بود با قابی از لبخند آمیخته به سیمایت من به تصاحب این چکامه برخواستم واژه ها شعر شدند و حالا سالهاست رد لبخندت در چهر سپیدهای غرق شادی من جا خوش کرده اند #علیرضا_ناظمی 0