پناهگاه چشمهایم آشیان نگاه اوست درست همین نزدیکی لابلای ابرناکی شعرها کمی آنسوتر از آبادی نسیم که معطر کرده هوای خانه را در دلکش عبوری ِ ترانه قدمهایش #علیرضا_ناظمی 2
نوروز چند صباحی دیگر از راه می رسد وتو که نیستی من بهاری نخواهم داشت #علیرضا_ناظمی 2
ما درامر محالی قدم زدیم واتفاق ناممکن رخ داد شب در چشمانمان فرو نشست کرد ودر رجز خیابان داغی عطشناک حوصله را به زوایای ناگهان یک اتفاق پیوندی عمیق داد بعد از تولد تو بود که در من من ِ دیگری زاده شد که دلباخته…
تو رفته ای از کوچه دلم من هرغروب گریان لبخندهایم را شعر می کنم حرمان درد غریبی ست درد مشترک ما نبودن است پاییز آمده انارها افتاده اند برگها ریخته اند من سراپا هنوز هرعصر تو را نفس می کشم محال است بی تو این…
دهانم بوی واژه های حضورت را می دهد وبا نسیم آمدنت دکان غم ها تخته می شود رنج ها چوب حراج می خورند راستی قیمت بودنت را کدام صرافی تعیین می کند #علیرضا_ناظمی 1
جهیدن باد در آغوش تو غوغای دامن وشالت رقص دلبرانه انتظار چشم های بسته تو گل های رز زرد در دست تو استشمام بوی عشق وچقدر عمیق ادراک داری قرار بیقرار امروزت را وقتی قدم در خیابان می گذارم وتو با لبخند نامم را صدا…
و من چقدر به هوای ابری آنسوی شیشه ها حسادت می کنم وقتی با تو به اشتراک می گذارند حالشان را و تو آنها را به آشیانه چشمانت دعوت می کنی بی آنکه موهایت را از نگاهشان برگیری من حتی به گلهای پرده به گلهای…
همیشه به زنهای عاشق فکر می کنم وغبطه می خورم به حالشان که شبیه پرنده بر شاخساران درختی لانه بنا می کنند بال می گشایند زندگی می کنند ووجودشان لبریز است از اعتماد شادی در نهادشان رخنه کرده است به خدا توکل دارند ونفس کشیدن…
برای بعد از خودمان باید… حرف تازه ای به یادگار بگذاریم انسانهایی هستیم از شرق به غرب دونده واز شمال به جنوب رونده درپیچ هاسرگردانیم ودر عمیق آتشبارهای زندگی چون مردمان مستأصل دست بر دست ایستاده ایم در کنجی باید برخیزیم از زمخت ذرات معلق…
در بهارانه ی این زندگی زیبا حَظّی ، کرشمه ای وچقدر دوست داشتنی ست لبخندهای دلکش هر صبح تو وقتی دقایقم لبریز دلتنگی ست #علیرضا_ناظمی 2