واژه های چشمانت در امتداد دو خط موازی سطرهایی شعر شدند س پ ی د و حالا دیگر همه فهمیده اند عشق من به آن نیلگون بیکرانه را #علیرضا_ناظمی 2
یک گل ، صد گل ، صدها گل توآمده بودی با دسته گلی دردست زمین وزمان را بهم دوختی چشم ها مات حضور تو اندیشه درتمنای درک وجودت ومن که محتاط نفس می کشیدم در هوای تو گیسو به باد سپرده بودی روسری بسته به…
از فصل لبخندهای شیرین از فصل وداع های تلخ از فصل نگاههای گرم از فصل کوچه های سرد آمده ای با آغوشی شعر و شالی که طعم اشکهای تو را می دهد و لبریز است از حرمت نگاه های سرخ شده من به گردن آویز…
آغوش تو پُر است از دلتنگی و چشمهای من پر از خواهش ما چقدر به الزام این تبادلات فرهنگی واقفیم وقتی از سرمان دردهای مُمتدِ بی حوصلگی های مُدام و خواستن های بی وقفه بالا می رود این آخرین رایزنی من با تپش تپشِ نفس…
از وقت طلوع ستاره تو سالها گذشته است دیگر به استمداد ستاره های قطبی فکر نمی کنم از خوشه پروین استمداد نمی خواهم دلم را به مشقت راه در بیابان های تفتیده گره نمی زنم به تنها چیزی که می اندیشم قبلهگاه نگاه توست من…
تکرار در تکرار موسیقی دلکش صدای پای تو صوت دلنشین رقص النگوهایت هوای بی گمانه ی فروردین بهاریه دربهار وتو که با دسته گلی آراسته به خانه ما قدم نهادی تا دیگر بار عاشقانه نگاهمان گره بخورد در هم حالا که هنوز فرصتی برای دوست…
درواپسین روزهای درد فصل خوشی از ماندن خلاصه می شود دردفتر زندگی مان یادگاری به جامانده از گذشته ی دور وسهم ما که غارت شد وبر ناخن های ما جز خراش آن فاصله چیزی نماند مستأصل چشم به آینده داریم جوشیده در فرسوده های فرتوت…
یادت باشد من این چند ساعت آرامش وخواب را مدیون توام ازوقتی ساعت قرص هایم را یادآور شدی ومن غوطه ور درخیال وعصبانیت تخت خوابیدن را یاد گرفتم تو دکترای کدام رشته بودی که من با سلامی ازتو مرزهای روشن بیداری را درنوردیدم آفتاب تا…
شبیه شمع سوختی به پای باورهای عاشقانه ات وحالا روزها و شبهای بسیاری همنشین درد می سوزد مغز استخوان هایت من در تماشا هرشب سرک می کشم روزگارت را و تو اشک ریز درسکوت تقلا می کنی غمهایت را از من پنهان کنی……
پیچیده در هوای تو گردباد آرامشی در کوچه طنین دلکش لبخندت با آن غرورقجری و مباهاتی که از آن بهتر قومی ندیده عصری نخوانده شکوه جوانی تو در وقار همیشگی ات همراه ثبت مدام لحظه های احساسین شاعری سپید #علیرضا_ناظمی 6