برای بستن ESC را فشار دهید

0 79
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

در حافظه ی من… ردِّ پای تو، سه خط شعر  و برگه‌های کاهی رنگ پریده ای همچون شبنمی بر لبه‌ی فراموشی می رقصند لبخندهایم  چون برگهای پاییزی از سر انگشتانم   خروشان می چکند  و در سطرهای آغوش بی پایانِ تو آرام می‌گیرند… دستهایت مثل…

1 129
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

من بودم، تو بودی و باید…  در _هیجان_نبودنت خاموش می‌ماندم سکوتِ من قفسی است پر از آوازهای خشکیده درگلو… هرصبح هزارپرستوی ساکت می خرم وتاپاسی ازشب آنها را بادستهای‌بسته‌ام رهایشان می کنم‌ در اسارت پرواز سالهاچراغِ پنجره‌ام فانوسِ بی‌درمانِ انتظار بوده هر شب چلچراغِ تنهایی‌ام…

1 97
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

شب را به‌خیال خاموشی خال‌های لبت که مرا در بستر درد انداخته است به صبح می‌برم           _به‌وقت ساعت ایستاده‌ی اتاق _ با کوله‌باری از مرهم تا بامدادان دوباره برخیزم از بوسه‌های توأمان تو                                       توأمان به‌قدر قوت…

2 104
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

آشنایی، گرمای دستانت بود دوستی، آواز بی‌وقفه‌یِ پرنده‌ها در سپیده‌دم تو لبخند زدی و جهان بهانه‌ای شد برای رویش هزاران برگ  در خیابان‌های خاموش حالا من و عبورِ باد از لای پنجره‌های بسته که نام تو را زمزمه می‌کند  اما هرگز حتی نسیم نمی‌آورد  ذره…

1 100
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

از قیچی تو اشک نمک می ریزد از چرخ خیاطی ات بغل بغل شکوفه از طاقچه بوی نان‌ محبت می آید از طاقه های ابریشم سرود مهر این کوک های مهربانی را  سوزن بزن…  مهرت را قالب بگیر … چین و چروک روزها را صاف‌کن…

2 108
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

نهال ؛ حالا که تازه  قد کشیده است آه ، دق نکند !چقدر تا ماه فاصله دارد به کدام سو روانه باشم نارون ها را به تماشا بنشینم _از فرط عشق ثانیه_ و از فراتِ لبخندت جرعه‌ ای از مهتاب بنوشم بر لبِ دریای بی‌کرانِ…

1 107
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

به استقبال چشمانت در پنجراه ِ افق خواهم دوید تا برای هفته‌ی بعد ریزشِ انگشتانت بر پوستم  چون برگهای باران  قامتِ خمیده‌ی آرزوها را با شرابی از نورِ دیدارت سیراب کند که من، چون اسفند ِنارسی درخاکستر خاموشی در سایه‌ی سنگینِ کوهی خفته بودم ـ…

1 97
4
علیرضا ناظمی
4 دقیقه مطالعه

زخمه های سه تارِ شکسته اتاقی خالی از صدا در هیبتِ سربازی که چکمه هایش رگبارِ تاریکی را بر پیکرِ خاک می‌پاشد. مترسکها…  با کفشهای گِلی و پاهای خسته جغدی می‌شوند پیر  با آوازِ غرابی که از درختِ بلوط سینه می سوزد سایه‌ی ابرهای سیاه،…

1 157
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

درخلوت  خیال  پلنگان  چشم  تو مدهوش  وسرخوشم با  خاطری  خوش  از  تپش  قلب کوچکت من  باز  از ملاطفت و بودنت خوشم پیشانی  ام  فراخ دستان  من  بلند آن  نازکان  مهر  حریر نفس پسند را ای نگار نازسمن موی خوش زبان هربار پیش کِش با لطف؛…

0 110
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

من هنوز به باورِ پَرِهای سپیدِ بادبادکها که هر صبح از چینِ پرده‌ی خوابم می‌گریختند ایمان دارم… و به روشنای چهره‌ی نمناکِ مادرم که زیر فانوسِ لرزانِ سحر در گوشِ زمان می‌خواند: ستاره‌ای بر گُلوگاهِ تُنِکِ شب نشسته و تو روزی با انگشتانِ معصومِ آذرخش…