برای بستن ESC را فشار دهید

0 27
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

این شعرها بندرگاه کلماتند درتنش آبی زمین وجالیز واین خاک  خیابان خیس خورده ای است که به دریا می ریزد این ساحل دستهای خالی زنی ست آغوش گشوده به سمت رؤیا که بی تابیِ شبهایش سنگ می اندازد به چاه این موج بیقرار  دلتنگی مردی…

0 44
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

از دلتنگی به سوی تو کوچ خواهم کرد دلم می خواهد باران شوی وبباری  بردستهای خالی من برچشمهای سرخ از غصه ام این روزها غروب که می شود راه گلویم را می بندد چون موج هایی از دریا کلاف واژه های ناسروده ام  وته نشین…

0 36
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

از روشنایی حرفی بزن که تاریکی چون رشته های نخ در تاروپودم قلاب بافی کرده نه اینکه عاشق شب نباشم روشنایی را دوست‌تر دارم تاچون پیچک‌آشتی  بپیچد بر مکر مهتاب شب چیزی شبیه جنونی مطلق ودهان واژه ها از فرط علاقه به تو طعم گیلاس…

0 142
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

اگر دربیداری به‌سراغم نیایی گله‌مند می‌شوم ازتو ازتو که سالهاست درحسرت دیدارت شبها وروزها را به سرشک دیده چشم‌ پالوده ام غمبار ودرخواب و رؤیا جواب سلام هایت رابلند‌بلند داده ام پس‌حالا به من بگو مگر می‌شود توباشی ومن خجالت ماه رابکشم تو باشی ومن…

0 105
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

ممنونم از راه‌هایی‌که مرابه تو رساند وفصل هایی که آمدنت را مرتکب شد دلخوشم به جرعه شعری که پای مرا به نسیم نگاهت بازکرد وپای تورا به دامن واژه هایم آلود ما تازه به هوش آمدیم تودنبال گمشده‌ات گشتی ومن بدنبال رویاهای سال‌های دورم ودراین…

0 65
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

چشمانت‌راچه بنامم! تاراجگر ! جادوگر ! بلوا! یا زیبای خفته! آهوی ختن ! وچقدر عمیقند نگاه های تو درمن گاهگاهی که دل به نازکای نگاهت پیوند می زنم و آرام درآن سبز! خاکستری! یا قهوه ای چشم ها! رها از هرچه تعلق غَرق در قُرق…

0 64
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

روزی‌دوباره ماپرنده خواهیم شد ودرآسمان شهر آغوش خواهیم گشود روزی سه نوبت به بوسه سلام خواهیم داد وبی حسرت گناه ازجهان دست خواهیم شست در گیسوی شب دست خواهیم کشید باستاره ها مأنوس خواهیم بود به سیاره ها چشمک خواهیم زد وقسمت ما رقص بامهتاب…

0 37
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

درچراغ‌خاموش شب  چه بی صدا به خواب می روند دستهای شاعرمان و ما تنی در خلسه‌ی رؤیا می‌شوییم درانتهای سپیده‌دمان وقتی با باد تبادل احساس دارند ستاره‌ها و بی صدا درگوش دشت می‌پیچد زمزمه‌های تاریکی وچشم شب پرمی‌شود از تلألو نور از کرامت‌مهتاب وقتی پایان‌…

0 67
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شب‌ها، پلک‌هایم  مثل کاغذِ کاهی ِخشکی  زیرِ انگشتانم صدا می‌کند  گوش‌هایم صدایِ آسانسور را از یک تا هفت در سکوتِ ساعت‌ها می‌شمارد  چشم‌هایم را می‌بندم:  پاهایم بی‌اختیار  ردِّ باد را تا تراس خانه‌ی شما دنبال می‌کند  تا انتهایِ تابش مهتاب  جایی که طعم ِنانِ تُستِ…

0 44
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

یک روز ساعتِ مچی‌ات را دور دستم بستی و من گفتم: “دیوانه‌ای!” نمی‌دانستی  قلبِ من پیش از آنکه کفش‌های کودکانه‌ات  ردّی بر خاکِ حیاط بگذارد  نقشِ گام‌هایت را  با خال‌های قرمزِ مادرزادی.  بر دیوارِ رگ‌ها کشیده بود من  با صدایِ تپشِ نافِ مادرم  نامِ تو…