عشق لباسی ت به قامت تو با رنگ دلخواهت چه تن پوش برازنده ای #علیرضا_ناظمی 1
پاییز نیامده قصد رفتن دارد در حیرانی برگ ها وبهت ناباورانه ی درختان و رد پای تو که تا یک قدمی من آمده ای آمده ای تا از پناه نیمکت بلندم کنی دوباره پا بگیرد دلواپسی هایم دوباره بجوشد شعر از دل کیف دستی…
به سوی من دستی دراز است همراه دسته گلی که آمیزش عقل ودل می کند ورکاب در رکاب احساس انداخته در ذهن ناشکیب دنیا را گلستان نشان می دهد من از اسب زمان پیاده می شوم در هیأتی از لبخند دستهایت را می فشارم وگلها…
از راه دوری آمدم از فرسنگ ها فاصله وبرایت قلبی آوردم که لبریز است از احساس وتو مرا در رج به رج سطور دستهایت مثل واژه ای پناه دادی پروانه وار، شعر شدم در مسیر ِسیر ِتماشایت به دور از آشفتگی های حواسم بالغ شدم…
نزدیکتر از من به من دراستعاره های مصرحه ی شعرهایم جا خوش کرده واژه های نامش دستهایش تبلور احساسند با ریشه های عمیقی از جنس مهربانی نزدیک است به من از من به من نزدیکتر #علیرضا_ناظمی 2
“ببین چگونه ام این روزها “ شبیهم به قار قار کلاغی که به ته خط رسیده باشد رسیده ام به انجماد سرد خاطره با پاهایی لگد پران ودستهایی پراز دسیسه ذهنی مملو از عذر و وسوسه با کارنامه ای خانمانسوز و چشمهایی جا مانده در…
اتوبوس ؛ایستاد اتوبوس ؛ حرکت کرد ومن هنوز چشم به راه مسافری نیامده هستم صبحگاهان عصرها وعابران نمی فهمند مرا ونمی فهمند انتظار را!! #علیرضا_ناظمی 1
ای ابرها با او مهربانی کنید اینجا همه ی دارایی شاعری درپاییزی ترین شکل ممکن منزل دارد ای پنجره ها براو ببارید واژه واژه های ستودنی مهر را که اوسخت محتاج است به آرامش با چاشنی همدلی وشوق رها شدن از تنهایی #علیرضا_ناظمی 1
برگ ریزان پاییز سکوتی سرشار از آوا ولبخندی نمکین در هزار توی حیاط خانه سوسوی نگاهی لبریز حظ مستی چشمهای من از بوسه بر انارهای ترک خورده و وداعی شیرین با آذر به امید فردایی که بهار درخانه ی مان قرار می گیرد تا من…
درهوای تو راهی خیابان می شوم حتی ؛خیلی دورتر از تو حتی ؛ کیلومترها خیس می شود موهایم درپرت احساست زیر باران ومن حوالی آن نگاه همیشگی پرسه می زنم بدون چتر بی هیچ پرسشی چه باشی چه نباشی دلتنگ تر از همیشه عاشق تر…
