وبلند بلند می خندیدی ومن چه ذوق عجیبی داشتم تو از راز کوچه بن بست پرسیدی من گرم پاسخگویی وچقدر حال دلت عوض شد تا بحال اینقدر مستانه تو را ندیده بودم خشنود از امروز امیدوار به آینده آه…ما چه خدای خوبی داریم #علیرضا_ناظمی …
دیوار برلینِ تنهایی را فرو ریختیم وحالا آغوش هاست حکمرانی می کند میان ما برگردیم به همان سالهای گذشته به زندگی بدون مرز #علیرضا_ناظمی 1
زندگی لباس نافرمی بود که برتن تو زار می زد صدای فرو ریختن تو را از عمق وجودم می شنوم واز راست گرد خیابان راهی به سوی تو می یابم مضاعف است دردهای تو از فهم من وعمیق که می شوم سُر می خورم…
چه می کنی با من به وقت ایستادن جلوی آینه پدیدار می کنی دنیایی از زیبایی هارا ومن مثل همیشه جَلد آن چشمهای افسونگرت ولبریز می شوم از فریاد درآن سکوت تماشایی #علیرضا_ناظمی 1
به تو فکر می کنم به طعم قهوه ی حرفهایت به خزیدن نگاهت در من در دنج ترین ساعت شب راس دلخواه مهربانت که من باشم وتو ویک دنیا احساس که درما شعر می تراود #علیرضا_ناظمی 1
نیمکت خالی چشمی که سودای تو را داشت آمدن ،نیامدن ومن که بی حضور تو شبیه پرنده ی بی جفت گوشه ای کز کرده آسمان را نگاه می کنم… #علیرضا_ناظمی 1
امروز دوباره باران بارید من یاد تو افتادم یاد آنکه با من چه کرد چشمانت درآن روز بارانی که هوای تو بدجور دلم را برد وحالا از چشمهای من جز پلک های خیسی نشانی نیست دوباره باران باران باران بارید امروز #علیرضا_ناظمی 1
برمی خیزم شبیه پرنده ای از شاخساران درخت تا در انزوای بی کسی خویش ثمره ای باشم برای عمر به تاراج رفته ام درخت، گیاه، آب، خورشید در رقابت بامن هوا را نفس می کشند بی آنکه بدانند تنها تویی که اکسیژن خالص تنفسی ومن…
پایی که مرا به کوچه می برد برشی از رفتن توست و قرص هایم نسخه ای ست که تو پیچیدی به رفتنت که فکر می کنم قلبم تاول می زند این چه التهابی بود که حتی شعرهایم تبخال زدند #علیرضا_ناظمی 1
سایه ی من کوتاه می شود کوتاه وکوتاه تر چندان که دستم به آغوش باور تو نمی رسد وجان می دهم جایی درتنهایی … #علیرضا_ناظمی 0
