بهارم را رد گام های تو جاودانگی بخشید زمانی که درفصل درنگ در هیاهوها هوهوی باد زمستانی تلاشهایم برای رسیدن به بهار را به سُخره گرفته بود تا نوروز حسرت دلم باشد آمدنت ترنم مهر بود و لطافت قدمهایت ترجمان مهر وسخاوت وحالا سالهاست رد…
دستهای تو … کان سخاوتند و آرامش وجودی مرا سبب من به پروانگی دل خویش ایمان دارم وبه رازی که میان من وتوست واقفم بگذار از دستانت پرندگی برچینم به بالهایم شوق پرواز بده بگذار تا همیشه دنیا عاشقت بمانم #علیرضا_ناظمی 1
تو آمدی بی آنکه بفهمی درمن کارزار شعر شکل گرفت دلتنگی لباسی نو پوشید ودستهایم لکنت گرفتند شبیه شعر سپیدی زاده شدی در پناه شانه هایم گُر گرفت قلبم وحالا من ماندم ویک دنیا حسرت ودلتنگی عجیبی که تنها تو راز آن را می دانی……
موسیقی چشمهایش گیرا بود وهُرم نفس هایش را می شد درهوای کوچه حس کرد لباسهایش رایحه ی گلهای بهاری داشت لبخندش صمیمی بود وکمی غمناک آهسته می خندید وموهایش در مسیر باد رقص کنان ترانه خوان بودند شانه هایش می لرزید دستهایش عرق کرده بود…
و خدا تنهایی را آفرید … تا عاشق دلتنگ باشد …! #علیرضا_ناظمی 2
افسردگی رژه زنی ست درتنهایی که گام در برهوتی تهی از عشق می زند بی آنکه دلی به حالش بسوزد افسردگی انزوای زنی است در رنج در قهقرا وای کاش هیچ زنی تنها نبود… #علیرضا_ناظمی 1
در تنگنای حادثه ها برون جَسته از دل سنگ خارا وجودم تا تو را محکی دوباره بزند تمرد چشمهایم بی خیال تو نمی شوم به بودنت فکر می کنم هرچند مرا به بند کشند بَناهای ناسازگار و بَنّاهای ناسازگار #علیرضا_ناظمی 1
عطر بابونه رایحه ی یادت ودلتنگی حضور تو مرا همواره تا بیکرانه ی مهر به دلکش خاطراتم با تو به فصل خوش بودنت رهنمون می کند ومن تسلیم دربرابر قضا با ایمانی راسخ به تو پیوند می زنم عمیق خاطر خواهی ام را با تپش…
پنجره ای رو به نگاه شهر گلدانهایی با حالِ متعالی من لبخند تو و برکه ای لبریز از تماشات وقتی دیده به راه سر می اندازی چادر سفیدت را تا درمسیر آمدن من عطری از واژه های سرمست پیشکش نگاه ها کنی از حالم جویا…
دربغرنج ِ دقایق زمان ایستاده ام لبریزِ حوصله تا از بی گمان لحظه ها پنجره ای بگشایی به سمت حادثه تا گل بدهد حس آرامشت وخاطر من آسایش یابد دراین بحبوبه ی رنج #علیرضا_ناظمی 1
