لبریزی از چکامه های شور وساقدوش توست رایحه ی عطر باد صبا تو از مشرق می آیی آفتاب به فرمان تو می چرخد درخت، آینده، پرنده در تو نظر دارند برگها به اشاره تو از درخت می افتند وتو همان بانوی شور وصداقتی که ترجمان…
طعم دارچین حضورت چایی ِ دبشِ آرامش ِ تو وگل خنده های مستانه ات همه نوید بخش بهاراست در باور ترد پرستوها تو آمده ای تا مهربانی ات ترجمان لبخند باشد وسرور #علیرضا_ناظمی 2
هرچه سیاهی ست دوست دارم شب را موهای تو را در دل شب موهای تو را… همین پنج انگشت کافی ست تا نامت را در قلبم سیاهه کنم به نوشتن که می رسم زبانم بند می آید شاعر می شوم چقدر آستانه ی تحمل من…
درمه آلود ِ هوای زیستنم ایستاده ام بر پرتگاه محاصره پرپرم می کند انتظار واین بغض فرو خورده جان می گیرد از من بی تو #علیرضا_ناظمی 2
همقطار منی درایستگاهی متروکه مشترکا پیاده می شویم وبا هم درمسیرها تنهایی پیش می رویم غافل از اینکه ما دو نفریم دونفر ِ تنها #علیرضا_ناظمی 2
شکوفه های بادام بهانه شد تا من در دام سپید آرامشت بازهم درسکوت شعرهایی بگویم لبریز از چکامه های ناب و تمناهای دل کویری ام را پیکشش نگاه مهربانی کنم که هر روز طلوع می کند صبحگاهان از مشرق … #علیرضا_ناظمی 2
مبتلایم به تو ودر تنگنای دلتنگی در خیال خودم درآغوش می کشم تو را وبی هوا هوایی تو می شوم حتی چند لحظه به قدر چند دقیقه به قدر بوسه ای وبه اندازه ی مکاشفه ی عاشقانه ای همین و بس #علیرضا_ناظمی 2
ساعت شش وپنجاه وسه دقیقه است نمی دانم بگویم شوربختانه یا بگویم خوشبختانه به مزرعه سر زدم آنجا ؛ لبریز رایحه ی گلها بود ولی عطر تو را بهتر می شد استشمام کرد چه کرده ای با من که درسلول سلول تنم تنم همواره نسیم…
ایستاده ام درحاشیه خیابانی که بوی تو را دارد جایی که هوای تو را درآن استشمام می کنم بویی شبیه طعم دلتنگی نیمه شب بوی رقص باران تنفس در حوالی عاشقانه های مداوم در تکرار تو وشست وشوی تن در تشت مهربانی نفس هایت آغوشی…
شبیه چنارها از هرسو دربرابر باد ایستاده ایم ودلیل ماندن ما شد عهدی ست که با بهار بسته بودیم شهر از آمد ورفت خالی شد رهگذران راه خانه ها درپیش گرفتند باغ از هیاهو خالی ماند وفریاد کلاغ ها خراب می کند بعدازظهرهای دلچسب همیشه…
