من و او دو انسانیم ازنسلی دررنج زیسته با دلهایی عاشق ومیان ما بعد مسافتی ست طولانی با دلهایی نزدیک بهم که گریستن از عشق را بلدیم ودر تنهایی خلوت کردن با شعر را تا پناهمان باشد دراین روزهای اخیر که جانمان مجال حضور می…
فرو می ریزم در خویشتن بسان اشک شمع درهوای تو جانب من گاهگاهی بیا اینجا هوای چشم ها بد جور غبارآلود است #علیرضا_ناظمی 2
عطر تو درکوچه ها پیچیده است و من همه سر مست واژه های مهربانی تو این روزها شاعرم وبی تکلف دستانم را بالا می آورم و به سمت دلشوره هایت دراز می کنم دستانم رابگیر دور کن خودت را از بلاهایی که تفکرات پوشالی محیطی…
دادخواست های چشمانم را به قضاوت بنشین وسهم مرا از پنجره های اشتیاق دوبرابر کن سالهاست وکیل منند دستهایت… #علیرضا_ناظمی 1
روانه می شوم شبیه اشکهای کودکان کار شبیه دسته های چلچله شبیه گله های سار شبی شبیه شیهه ی پرنده ای کنار مرغزار شبیه لاله ی خزیده ای به کنج عزلتی به باغ و لاله زار شبیه جیغ برف ها کنار گل شبیه آه های…
اقیانوس وار پای نشستن ندارم با دریا دمسازم وبه هرساحلی تن نمی دهد آغوشم دنیای من بیکرانه است خیلی این را سالهاست می دانم از شب یلداهای بسیاری که درخاطر دارم می فهمم چقدر طولانی ست گذر عمرم از کوچه های بی بازگشت فردا تو…
بعد ازغروب سایه نخل ها روی سرما مهر فکن نخواهد بود صیادان از دریا بازمی گردند با دستان تهی و دیگر هیچ گره ای باز نخواهد شد از دست هیچ عابری ظلمت آشیان بپا می کند تندیس ماه درکالبد آسمان قاب می شود سخاوت نور…
سبز خواهم شد شاعرانه خواهم زیست و در خیال دلکش عطری صبحگاهی جوانه خواهم زد پرنده خواهم شد تردید نکن من با آفتاب چشمانت قرار تازهای دارم درشهری تازه #علیرضا_ناظمی 2
چشمهایم درهوای تو ابری می شود باران نگاهم سرازیر می پاید تو را دوباره به خوابهای من سرک می کشی دسته گلی دردست وبوی مست کننده آن پیراهن سبز آن پیراهن سبز مسحور می کند حوالی مرا بگو چه درآستین داری که اینگونه دلبری می…
می پندارم دوست داشنت بود که مرا از تو دور کرد دورشدم دور دور تا در دور دست ها بایستم ومانند دماوند از تهران ِ زیبا تماشایت کنم #علیرضا_ناظمی 2
