آه بانوی قالی باف من که درکمرکش جاده زندگی کارت گره خورده به رشته های نخ دارقالی ودفتین وچه ماهرانه نقش می زنی تصاویر شاعرانه ات را همراه لحظه های لبریز دردت به قاب قالی تاپشت منظره چشم نواز گلها وطرح زیبای فرشت پنهان بماند…
فانوس شب سو سو می زند جایی در دور دست ها من مسافر مهتاب شبم دنیا روی انگشتان ما می چرخد فراز و فرود ستارگان بارش شهاب پیدایش صبح همه وصل به تلنگر نگاهی از توست برخیز دراین مکاشفه ورستاخیر بپا کن که زمانه مهیاست…
ما خیلی وقت است درکوران روزگار تنهایی را تجربه می کنیم تلخ تلخ ورایحه های شیرینی از دور دست ها ما را به سمت خود فرا می خواند شبیه بوی قهوه از چند صد متری کافه #علیرضا_ناظمی 1
دلم می خواهد از تاکسی پیاده شوی من به استقبالت بیایم وتو چمدانی آورده باشی که بمانی… #علیرضا_ناظمی 1
کبوترهای سفید هم سایه های سیاهی داشتند امان از این سیاهی شوم که هرکجا می روی دنبال توست شبیه تنهایی #علیرضا_ناظمی 0
قهوه های تو غوغا می کند شبیه شعرهایت که مرا می برد به پرسه درخیال شب به آغوش دلبستگی های همیشه به یک دنیا آرزو ،امید وعشق وصال #علیرضا_ناظمی 0
بارانِ صبح را دوست دارم وعطر شب بوی موهای تو را که می پیچد در حریر نازکای اندامت ودلچسب می شود بهمن ماه واسفند پیش رو #علیرضا_ناظمی 1
جستجوگرم تورا لابلای واژه ها این روزها …. هرچه دلتنگت می شوم پناه می برم به شعر #علیرضا_ناظمی 1
دهانم پر است از حرف ودر شهر چون باد می چرخم سرگردان وسراغ تو را از هر عابری می گیرم بگو کجایی که در من بیداد می کند آغوشی که تو را ندارد و شعرهایی که نبودنت را هراسان خط به خط به خط می…
برگرد تا این ایستگاه دوباره بوی تو را بگیرد باران ترانه ی مهر بخواند وگنجشک ها از سر وکول درختها مستانه بالا بروند من لبخند بزنم وتیتر شعرهایم این باشد: “او _ آمد “ #علیرضا_ناظمی 1
