سوگند به ژرفای این حس پاییزی به برگ ریزان های لبریز آه به تهدیستی درختان وآغوش ها به بی گمان بارش باران و سر ریز اشکهای مان که من با امیدی مملو از حضورت عشقی لبریز حَظّ نگاهت وغمزه آخرین دلتنگی های تابستانی ات کوچه…
در امتداد کوچه ی مهتاب نشان تو را از ستاره ها گرفتم تشبیه بلیغ دلتنگی من حجم عمیق دلواپسی هایم لابلای لُب ِ این کلمات محزون هیچ مرا آرام نمی کند هنوز هم تو نیستی ودر سرم بوق قطاری شبانه روز سوت می کشد… #علیرضا_ناظمی…
دستهای تو دستهای من آغوشِ یک پیمانِ ابدی ست در ترسیم چینه ای از پناهندگی سینه هایی تپنده در پاییزی ترین فصل انتظار #علیرضا_ناظمی 2
می خواهم سالهای سال باتوبمانم همراه التهاب هایی که دور ما چمبره زده ودلتنگی هایی که هست کافه را وقهوه را دوست دارم بخاطر تو دوست دارم هر عصر تا ولی عصر قدم زنان برایم شعر بخوانی با چاشنی لبخند ومن سرریز از اولین نگاهت…
شوق دوخط شعر شاخه های نفسگیر بلوغ واژه پنجره های باز سمت تو لبخندهای ابری پلک زدن های پیاپی ریسه واژه های جانبخش و طعم گس خرمالوی ترد سکوتت را نوشیدن آه… چقدر شور می بخشد دهانم را #علیرضا_ناظمی 2
شانه به شانه شوق گردن به گردن در فراز با مخمصه هایی از خلسه لبریز و ژرفای مهری بی پیرایه در تمنای اهلی هوس وقتی گریبان ها را دستهایی عاشق به نوازشی لمس می کند #علیرضا_ناظمی 3
لابلای شاخه های گل تصویر ماهتابی تو چه درخششی دارد اصلا تو آمده ای که جهانم را متغیر کنی لبخند آورده ای تا آرام باشم مهر آورده ای تا قلبم را تسخیر کنی از ژرفای جان دوست تر دارم این بی بدیل محبتت را همین…
واژه واژه بردیای جانی تبلور نقوش مهربان تو تمثیل آفتاب آفتاب نور است صور اسرافیل چشمانت هگمتانه و من در دیبای روز شمار بارانی آرامشت چه بی اندازه خوشبختم … #علیرضا_ناظمی 2
لبخندهای تو از پشت پنجره به من چشمک می زند قصد رفتن داشتم برمی گردم با کوله باری ازخستگی ها چشم به دست تو دارم ودیده به لبهایت تا به شوق، وارهیدن را از داغ غمها نشانم دهی به من یاد بده ریشه کن کردن…
سرگردانم در باور عشقی عمیق واین روزها نمی دانم چرا قطار شعر من به مقصد نمی رسد #علیرضا_ناظمی 2