برای بستن ESC را فشار دهید

0 27
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

و من چقدر به هوای ابری آنسوی شیشه ها حسادت می کنم وقتی با تو به اشتراک می گذارند حالشان را و تو آنها را به آشیانه چشمانت دعوت می کنی بی آنکه موهایت را از نگاهشان برگیری من حتی به گلهای پرده به گلهای…

0 19
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

همیشه به زنهای عاشق فکر می کنم وغبطه می خورم به حالشان که شبیه پرنده بر شاخساران درختی لانه بنا می کنند بال می گشایند زندگی می کنند ووجودشان لبریز است از اعتماد شادی در نهادشان رخنه کرده است به خدا توکل دارند ونفس کشیدن…

0 21
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

برای بعد از خودمان باید… حرف تازه ای به یادگار بگذاریم انسانهایی هستیم از شرق به غرب دونده واز شمال به جنوب رونده درپیچ هاسرگردانیم ودر عمیق آتشبارهای زندگی چون مردمان مستأصل دست بر دست ایستاده ایم در کنجی باید برخیزیم از زمخت ذرات معلق…

0 24
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

چایی من سرد می شود من می مانم وخاطرات ودلتنگی تو می مانی ودفتر شعرهایمان آغوش باز دقایق ومجالی که برای قرار نیست صدای تیک وتاک ساعتی که درمغز پنجره می کوبد چشم انتظاری های من ودلهره هایی که سهم من نبود … #علیرضا_ناظمی 2

0 21
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

زیبا شده ای واین چیز کمی نیست قشنگ تر از همیشه و با چرخش سکان ابرها پایین می آیی شبیه باران پاییزی که سستی را می برد وبا خود انگیزشی لبریز حظ به همراه می آورد  از سر درختان روسری می کشی صید دلها می…

0 30
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

بوی قهوه تو سرک می کشد در تمام وجودم و من چه لبریز می شوم از تو وقتی عاشقانه درتختخوابم چشم به قاب عکست به ژست های تو جلوی لنز دوربین حسادت می کنم و چقدر مرا هوایی آن نگاه مستت می کنی هرشب که…

0 23
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

وعده ما جایی حوالی خیابان زیر باران درهوای دلچسب زمستانی که بوی آشتی داشت و همدلی با چاشنی عشق وطعم ملس گلهایی که  دوستشان داری چشمهایت که برق تماشا داشت و کفش های کتانی تو که تا فرق سر در آب رژه می رفتند روییدن…

0 28
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

رقص دستهای تو حوالی پیچک ها دیدنی ست وقتي دامن دامن پروانه در تبلور احساسی شاعرانه دخیل می بندند به گیسوی گل ها  و چه تماشا دارد حَظ نمکین تام و تمامت بهنگام آفرینشی ادبی از جنس گلواژه های مهر چیزی شبیه سپید چامه هایی…

0 24
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

چه محجوب حوالی من نفس می کشی با هجمه ی انبوهی از غمها که سیطره کرده اند آغوش مهربانت را و تو فارغ از هرچه سرنوشت بد با لبخندهایی از جنس همدلی به روی زندگی مان آغوش می کشایی با مهرورزی و تپش عاشقانه ی…