بوی قهوه تو سرک می کشد در تمام وجودم و من چه لبریز می شوم از تو وقتی عاشقانه درتختخوابم چشم به قاب عکست به ژست های تو جلوی لنز دوربین حسادت می کنم و چقدر مرا هوایی آن نگاه مستت می کنی هرشب که…
وعده ما جایی حوالی خیابان زیر باران درهوای دلچسب زمستانی که بوی آشتی داشت و همدلی با چاشنی عشق وطعم ملس گلهایی که دوستشان داری چشمهایت که برق تماشا داشت و کفش های کتانی تو که تا فرق سر در آب رژه می رفتند روییدن…
رقص دستهای تو حوالی پیچک ها دیدنی ست وقتي دامن دامن پروانه در تبلور احساسی شاعرانه دخیل می بندند به گیسوی گل ها و چه تماشا دارد حَظ نمکین تام و تمامت بهنگام آفرینشی ادبی از جنس گلواژه های مهر چیزی شبیه سپید چامه هایی…
چه محجوب حوالی من نفس می کشی با هجمه ی انبوهی از غمها که سیطره کرده اند آغوش مهربانت را و تو فارغ از هرچه سرنوشت بد با لبخندهایی از جنس همدلی به روی زندگی مان آغوش می کشایی با مهرورزی و تپش عاشقانه ی…
همیشه پلی هست از این سوی جغرافیا تا آنسوی بیکرانه ها که من را به تو می رساند در غروب؛ رویا گونه درتاریکی در روشنایی من از تو جز بله نشنیدم وتو از من نخواه نه بگویم پیوند ما رستن عمیق واژه ها ست درشعر…
به من آرامش می دهی و با لبخند ملیحت پروانه ها را به خانه ام دعوت می کنی برایشان گلدان گلدان گل هدیه می آوری وپریشانحالی از خانه ام رخت برمی بندد نازنینم مرا به فنجانی سکوت به نوشیدن قهوه ای داغ وبه شنیدن شعری…
نشستن من روبروی تو در کُنج ِ دنج ِ اتاق هوای ملایمِ تلاقیِ نگاه ها دربُعد زمان چشم انتظاری من از خموشی پرده ها و راز مگویی که عرصه را بر شنیدن تنگ می کند رسوایی آهسته ی باد درست وسط معرکه ی تماشا وسوسه…
پا به پای تو با گامهایی استوار زیر باران زیر چتر چه حس مشترکی غرور زنانه همیشگی تو لبخندهای جذابت واژه هایی که خوشبو از دهانت بیرون می آمد رایحه ی خوش چشمانت سو سوی تماشایی پلک های تو در ازدحام شعرهایی که در باورت…
تصویرهای زنگار گرفته قلب هایی که از فرط تعب می سوزند عشق که خانه زاد شده دلتنگی ها که از پنجره به کوچه ها سرک می کشد من واین خانه کُلنگی که رازهای سربه مهرم درآن لانه کرده قاب هایی از خاطرات با تارهای عنکبوت…
این روزها حال شعرهایم خوب نیست دستهایم به نوشتن نمی رود ودر پرت ثانیه ها درگیرم با یقه های ناصاف لباسم موهای آشفته وجنگلی از خروارها کاغذ ودفتر وکتاب که دورم ریخته این روزها نام هیچ کافه ای خوشحالم نمی کند نه بوی قهوه ای…