برای بستن ESC را فشار دهید

0 28
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

باید گذشت از پیچِ جاده‌های خاکی — از فاصله‌های بی‌قِران از راهی که پا می‌درد باید رسید به نفسِ گرمِ یار به آغوشِ گره‌خورده ‌با سکوت به آرامشی که می‌بارد باید گرفت: بوسه‌ای که می‌شکفد مثل انار بغلی که خارِ تنهایی را می‌شکند و اشکی…

0 34
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ناگفته پیداست تو در هوای بهارینه‌ی نگاه من گیسوهایت را بر شاخسارِ شب می‌آویزی و آغوش من، کوله باری می‌شود پر از آوازِ پروانه‌های بی‌بال… تا در بستر آفتاب، دلت با سایه‌های طلوع همآغوش شود و پلنگ چشمان تو چنگ بزند به ریسمانِ مهتاب تا…

0 28
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

دوباره شعرهای پا پتی ام به جبر زمانه، شمشیرِ برمی‌کشد بر برفآلودِ خزان و آب می‌شود در حلقومِ دیده، آه و آه می‌شود، رود که چهل چشمه از پلکهایش می‌جوشد تا چهل منزل را از غروب تا سپیده در سکوتِ شنزارها طی کند… در چشماندازِ…

0 14
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ایستاده ام      بر جزر و مدِ نگاهَت      پایانی بر                سُکونِ صدفها… در سکوتِ طوفانی که نمک بر زخمهایم می‌نشیند… و دریا، زخمهایم را با مرجان می‌دوزد… وقتی با کشتیهای غرق‌شده‌ که با امواجِ چشمانت…

0 21
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

روز وشب چه فرقی می کند وقتی همه جا خسوف است خسوف است، اما شاید از لابه‌لای ابرهای شکسته‌ی قلبم، ستاره‌ای بی‌پروا بگذرد… تو که آمدنت بازتابِ رفتن است بیا و در این آینه‌ی ترک‌خورده تصویرِ رفتنت را با دستهایت پاک کن… دستهایت را مثل…

0 22
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

چگونه سنگِ ترانه  این سکوتِ بی‌ وزن  نشکند سرم را؟ چگونه خونِ زخمِ تو شبنم نشود بر برگِ های صنوبر؟ تقدیرم را باد بر پیشانیِ جنگل نوشته است راهی می‌جویم   از پیچکِ گلوی یاسهای وحشی   تا ریشه‌های تشنه‌ات   که هر بامداد  …

0 21
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

سَبزیِ باغ، هنوز تَوی نفسهایم جاریست و طعم دارچین از لیوانهای بخارکرده هوا را پر از اشتیاق می کند… صدای گامهایت، از پشتِ در نامم را صدا می زند و چشمانت قطره‌های باران‌اند  که باغ را درخود می رویانند وقتی چایهای تلخ را روی میز…

0 24
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

چشم‌هایم دو کلاغِ تشنه‌اند بر شاخه‌های تُنُکِ سکوت منقار می‌زنند به حروفِ ریخته از سبدِ واژه‌های شکسته و واژه‌ها ورقه‌های زبرِ سمباده‌اند که گلویم را می‌سایند تا صدا، خونی شود در رگ‌های تاریخ ناسوتِ تو: قفس‌های خالیِ ایستگاهِ قطارند در گذرگاهِ باد که آوازِ مسافرهای…

0 16
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

گاهی در من بیدادگری به نگاهی…  در گیرودارِ شاعرانه‌هایی از‌سمت‌سینه‌ی سبک سوزان دلتنگی و حالا به من بگو! ای مسافر مهتابی مهجورخانه ی‌مهر چه کنم !؟ پیراهنِ تُنُکِ اندوه را که بوی‌ دهاندره‌ی دیوارها را می‌دهد  از تنِ این تاریکی بِکَنی وپاهایت را در حوضِ…

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

غرورت را چون سایه‌ای بی‌صدا پیشکشِ اقاقی‌های کوچه کن آنان که هر صبح پروانه‌وار  بر گلدان نگاهت می‌نشینند  و با روشنایی صبحدم بال‌های سپیدشان را در طلوع همیشگی چشمانت می‌شویند و باد را فراموش نکن همان که عطرِ نفس‌های‌ تو را از سینه‌ی گرم زمین…