سفری رؤیایی تا آنسوی مرزها پیاده روی در شانزه لیزه هوای دلکش بودن من ” لوور” و آرزوهای همیشگی ات لبخندهای توأمان با شادی تو دلکش هوای با تو بودن و یادگاری هایی که برای همیشه در قلب تو جاودانه می ماند سفری دل انگیز…
کتاب شب گشوده می شود پاییز خرامان خرامان بساط رفتن جمع می کند من می مانم وتو وحسرت ابدی یک تنفس عمیق در هوای بیقرار دلتنگی لبی شربت فنجانی قهوه و تبلور احساسی عمیق وعاشقانه که من وتو عمری ست جوینده ی آنیم #علیرضا_ناظمی 2
مهربانانه درمن تکثیر می شوی وتمامیت احساست را به آونگ نگاهی در من میریزی نبض هایت شریان هستی می شوند مغز من پر می شود از بوی مهربانی همیشگی ات وعطر دارچینِ دل انگیز ِ چایی ِ عصرانه ی هر روز تو را پلک…
گرمم از گرمای اجاقی که تو برایم فراهم آورده ای دراین سرمای زمستانه ی منتهی به تنهایی وقتی گریزانند همه از وحشت این سوز سراسر واهمه من می دانم تو شیشه ها را ها هم که می کنی هوا یکسره شیپور شادی می زند…
فهم عمیقی بین ما بوده وهست ما میراثدار اجدادمان هستیم وخانه های گِلی مأمن آرامشمان دامن مادرانمان گهواره کول پدرانمان هزاران بغل آگاهی وپناهگاه دلمان … آه بس است خدا که گواه است ما کوچه بازی ها کرده ایم وآفتاب تنمان را برنزه کرده شبها…
با دستهای خالی پاییز را سرمی کنم به امید باز آمدن بهاری که بوی شکوفه بدهد و در امتداد کوچه طعم دلنشین دستهای تو پیراهنم را عطرآگین کند #علیرضا_ناظمی 1
ماایستاده می میریم شبیه درختان یک روز در صفوف بانک روز دیگر درمترو یک روز در اداره دارایی وفردایش در استادیوم به وقت تماشای بازی سخت است تنفس در هوای غبار آلود ما به بوی عطرهای دهه پنجاه حساس شده ایم دلمان می خواهد عُق…
کافه تراس های زیبای پاریس دور نمای برج ایفل من وتو نوشیدن اسپرسوی همیشگی قهوه ی لاته سفارشی تو کوشش من برای رسیدن تو به اوج لذت لبخندهای جانانه تو در قلب اروپا ومن که بی نهایت غرقم درشادی #علیرضا_ناظمی 2
دراتاق؛ خلوت مغزم پیچیده رقص سماعت بهنگام سلام چشمهایم به بالا بلند قامت سروت وچه دلنشین ملاحظه کاری دارد نگاهم با رنگ زرشکی آن پوشش زیبای زمستانه که آگاهم وآگاهی از من دل می برد دلبرانه ی بی مثال قشنگ سروچمان سالهای بی کسی ام…
با زبان محاوره با تو سخن می گویم با دستهایی که به سمت آمدنت درازند #علیرضا_ناظمی 3