گرمم از گرمای اجاقی که تو برایم فراهم آورده ای دراین سرمای زمستانه ی منتهی به تنهایی وقتی گریزانند همه از وحشت این سوز سراسر واهمه من می دانم تو شیشه ها را ها هم که می کنی هوا یکسره شیپور شادی می زند…
فهم عمیقی بین ما بوده وهست ما میراثدار اجدادمان هستیم وخانه های گِلی مأمن آرامشمان دامن مادرانمان گهواره کول پدرانمان هزاران بغل آگاهی وپناهگاه دلمان … آه بس است خدا که گواه است ما کوچه بازی ها کرده ایم وآفتاب تنمان را برنزه کرده شبها…
با دستهای خالی پاییز را سرمی کنم به امید باز آمدن بهاری که بوی شکوفه بدهد و در امتداد کوچه طعم دلنشین دستهای تو پیراهنم را عطرآگین کند #علیرضا_ناظمی 1
ماایستاده می میریم شبیه درختان یک روز در صفوف بانک روز دیگر درمترو یک روز در اداره دارایی وفردایش در استادیوم به وقت تماشای بازی سخت است تنفس در هوای غبار آلود ما به بوی عطرهای دهه پنجاه حساس شده ایم دلمان می خواهد عُق…
کافه تراس های زیبای پاریس دور نمای برج ایفل من وتو نوشیدن اسپرسوی همیشگی قهوه ی لاته سفارشی تو کوشش من برای رسیدن تو به اوج لذت لبخندهای جانانه تو در قلب اروپا ومن که بی نهایت غرقم درشادی #علیرضا_ناظمی 2
دراتاق؛ خلوت مغزم پیچیده رقص سماعت بهنگام سلام چشمهایم به بالا بلند قامت سروت وچه دلنشین ملاحظه کاری دارد نگاهم با رنگ زرشکی آن پوشش زیبای زمستانه که آگاهم وآگاهی از من دل می برد دلبرانه ی بی مثال قشنگ سروچمان سالهای بی کسی ام…
با زبان محاوره با تو سخن می گویم با دستهایی که به سمت آمدنت درازند #علیرضا_ناظمی 3
قیل وقال هر بامدادی راحت می کند خیال هر پرنده را واکنون در شاهراه این ورجاوند آرزو گنجشککی را مانم با قلبی لرزنده که ترس ، همه ی جانش را در بغل گرفته است بی آنکه دغدغه اش آب ودانه باشد من عاشق زیسته ام…
خجالت هميشگي چشمهای تو در بیقرار دلت ومن که با هجمه ای از اشتیاق برای جانفشانی همواره ، آماده ام تو لبخند بزن دلم قرار گیرد زندگی بی تو نفس کشیدنی بی هویت بیش نیست #علیرضا_ناظمی 3
مرابه تحسین وامی دارد رفتارهای جذاب تو وقتی حتی سایه ها بی اعتنا ترکم می کنند وآخر عاقبت کارکردن درسرما پشیزی دستمزد می شود با لقمه نانی ومی گویند: شعر آب ونان نمی شود من مصمم تر از همیشه می نویسم چون حوالی چشمهای تو…