به دریا پشت نمی کنم سالهاست اجداد من پشت درپشت از این بیکرانه روزی برده اند وحالا من درکمر کش راه هر روز خسته تر از قبل بر می گردم به ساحل بی آنکه مرواریدی صید کرده باشم یا دستان من کوتاهست یا خرما برنخیل…
صف به صف صف بسته اند در آغوش چهلم ابدی مناظره های خیابانیِ بی انتها ،ولنگارانه دردها را درقامتی بلند در وسعت بیکرانه های انتظاری که لب تر می کنند تشتت ثانیه ها در کارناوال این روزهای تلخ وقتی رجز می خواند زجر در کسوت…
تو نور می تابی من دور تو می چرخم تو می چرخی من دور تو می گردم بی جهت نیست سالهاست نامم گل آفتاب گردان است #علیرضا_ناظمی 1
دویدنت را میان چشم های کالم به فال نیک می گیرم سالهاست در تُرد نَرد درد زیسته ام بی آنکه بدانم دوست داشتنت راز سربه مهری ست لابلای سطرهای روزنامه که سربزیرانه باید آن را در پوشه ی تن پوش هایم پنهان کنم شرمزده از…
عهد بسته ایم که بمانیم از روز نخستین دیدار تا آخر آخرش راز دارِ هم برای هم گفتیم: مانند برکه باشیم وماه درآغوش شب وهیچ فاصله ای بین ما نباشد متحد ، یکدل شبیه شعرهای بهم پیوسته ی بلند شبیه شعر های ناتمام #علیرضا_ناظمی…
من تو را گم کرده ام حوالی کوهستان وقتی بهمن می ریخت از شانه های کوه و رجز می خواند پل عابر پیاده من تو را گم کرده ام حوالی پنجره ی بازی که بوی باران می داد وخبر از زخم زمستانی من داشت…
دوستم بدار همچون انار همچون شعر و مرا دست چین کن از باغ از درخت واژه ها #علیرضا_ناظمی 1
در هوای بیقرار تو کوک می کنم ساز مهربانی را حالا که همهمه ی آوای گامهایت گوش نوازند وزخمه ی نگاه هایت هنوز درجان من موسیقی شعر جاری می کند #علیرضا_ناظمی 0
دستهای خالی مرا دستهای تو پرمی کند من تازیانه خورده ی روزگارم که اندک نفسی مانده دارم درته گلو از سنت به مدرنیته کوچ کرده ام و بیزارم از حرف های تکراری که علاج هیچ دردی نیستند منتظر سوت پایانم تا جشن بگیرم این پیروزی…
تا چند فاصله تا چند اشتیاق وفراق و غمان به دوش تا چند مهر دلبرو دلتنگ عشق او تا چند روز وسال تا چند ماه وهفته و تا چند ساعت و تا چند ثانیه باشم ؛ ولی نباشی و من بیقرار تو لبریز اشکهای مدام …