از تاریکی این روزگار پراکنده پناه می برم به سمت تو جایی حوالی روشنایی دربستر عاشقانه های مدام نور مرا جای بده بگذار قرار بگیرم مرا دلگرم کن به بودنت… #علیرضا_ناظمی 3
بگو… کی ؟ چه وقتی ؟ چه زمانی ؟ فرصت داری ؟ برای گردش بیرون برویم با پیراهنی که عطر گل مریم تو برآن خودنمایی می کند کیف مشکی چرمی شلوار سیاه وکفش هایی که هزار راه نرفته رابا آن ها رفته ایم و من…
سه گام مانده تا من برسم به اوج خوشبختی ودرآیم از روزگار واپسین درد سالهاست چله نشین غمم وحالا انوار الهی در من نوری تابید به هوای تو تا آغوشی سهم من آغوشی سهم تو باشد و یک دنیا آرامش سهم هر دوی ما #علیرضا_ناظمی…
در فصل درخشندگی شکوفه ها ما ایستاده ایم بر سنگفرش های جاده تا فرصت زندگی را تجربه کنیم در ازدحام عمیق عشقی پاک که در جانمان به وسوسه رخنه کرده است ما عابران مسیر زندگی هستیم عاشقان سینه چاک دلباختگان شعر و ترانه… #علیرضا_ناظمی 9
ما قبل از افسانه ها با هم آشنا شدیم تو نامت را از گُل ِ باغچه گرفتی ومن دوست داشتنت را آرام در گوش نسترن هوار کشیدم سایه ات بر گستره ی شانه هایم مماس شد وتدبیر حوض با مهر تو رقم خورد درخت در…
از قبیله ی دردآمده بود کوهی از ساروج وآهن به دوش وسینه اش بوی خاکِ دار قالی می داد روسری ش را محکم بسته بود دربامدادی که هوا گرگ ومیش بود وپستان چارپایان تا حدقه لبریز شیر سینه به سینه ی راه داد جاده را…
جایی دور دست تر از امروز با شولایی از شکیبایی در معبر باغی ایستاده بودم در تماشایت به لبخند تو گره می زدم آفتاب را در ترجمان شور عاشقانه هایت گریستم ،زیستم، بدون اینکه بدانی ؛ کیستم!! وحالا در گذر دَورانِ دوران به استقبالت…
شبیه باران فرو ریختی در من … ومن تو را درآغوش کشیدم در حالی که صدای شکستن انگشترت را می شنیدم ! وحواس هایی که به تو نبود از زندگی ات پرت شدند تو دوباره زاده شده بودی تا در تن شعرهای من جولان بدهی…
می دانم در غروب امروز چشمهایت دلگیرند و دلتنگ واژه ها را میپالایند من به رسم مهر چکامه هایم را در تنورِ سکوت میپزم تا نانی شود برای سفرهی فکرهایت می دانم می دانی غروب، تکهسنگی از خورشید را بلعید و شب، زخمِ آسمان…
بر بوم نقاشی نقش می کنی خیال آهوان رقصان در باد را بهار مرغان در پرواز را راز عاشقانه های بین مان را تو تردست ماهری هستی حتی شعرهای مرا در عینیت نگاه مخاطبینت در نگاره زیبای آفر ینش شده ات ترسیم کرده ای نقشی…