تو خلاصه ی زمستانی سرد و دوست داشتنی پر بارش ،برفی برای چشمهایت اسفند دود باید کرد مهم فصل آمدنت بود که مهربانی را رقم زد و فصل کوچ پرستوها را که حالا بهار را مژده می دهد #علیرضا_ناظمی 2
قوی باش شبیه ریشه های بامبو ونترس از بد حادثه که وجه اشتراک ما انسانها قدرتمند بودن است و تحمل و من سالهاست دراین بحبوحه ی رنج و انتظار نفس می کشم درهوای تو به داشتن امیدهایی تازه لبریز حس خوب خاطرخواهی چون ریشه های…
وقتی چشمهایت لمس می کند چیزی را به تعدد ارزش می یابد ودر رگه های حیاتش خون تو جاری می شود این را عابری گفت : که تو را دیده بود ومعنی عشق را می فهمید وحالا سالها گذشته وهنوز کتابهای من بوی تو را…
یکسال دگر دوباره زمستان شد وفصل رنج های من دوباره آغاز شد بی حضور تو ارابه های درد از راه می رسند وجای خالی تورا چیزی پر نمی کند جز غم… #علیرضا_ناظمی 6
به کافه های شهر سرمی زنم با سری پر از شعر ودرمن هنگامه برپا نمی کند طعم هیچ قهوه ای مگر قهوه های تو که با آن حس قشنگ ودوست داشتنی دستهای خیالت در جان ولوله برپا می کند هر روز عصر شبهنگام وگاهکاهی که…
درچارسوی انتظار جایی حوالی پنجره نزديک پیچک های موافق کنار بامبوهای مشتاق که شبیه من هر روز خود را آرایش می کنند برای تو من نفس می کشم به هوایت در هوایت راستی من چقدر خاطره دارم با تو بامبوها و پیچک ها…. #علیرضا_ناظمی 1
شبیهیم به هم مسافران قایقی دراوج اضطراب روان به سوی مقصدی پراز هراس که بانگاه آفتاب خیس می شویم وغمزه های ماه به کام غصه می کشاند اشتیاق مان غم را مرور می کنیم واز تزاحم غصه ها عبور می کنیم به بانگ چاوش شبانه…
شاهکار خلقت ؛تویی بانو با آن نگاه محزون دخترانه ات حوالی شامگاه چشمهایم و رد نگاه تو که ورود کرده به انتهای کافه بی صدا،یکرنگ ،خالص از دهان واژه ها بلند است نامت وحوالی گردن آویز تو چشم می چرخد درست جایی که خط به…
صدای زنگ در می آمد تو بودی همراه خودت بهار را آورده بودی صدای گنجشک های عاشق را رقص پرستوها را واما من دل نازکتر از همیشه در را گشودم تو بی درنگ درآغوشم جا خوش کردی وگفتی: بهار است ؛ بهار من به دستهایت…
لابلای سطرهای کتاب جستجوگرم دستهایی را به امداد تا یارم باشد در سطرهای تنهایی ودر انزوای شعرهای سپیدم دستی همراه دستی یار دستی لبریز سخاوت #علیرضا_ناظمی 3