از لطافت دستهای تو می توان ره به آسمان برد در خاک قدم می زنیم وعرصه محبت تو در رویارویی عقل وخرد وتبسم آیینه وار هنر نقش نگین می یابد به گوهرانگی فطرت در فرتورهایی که به زوایای بی نهایت احساس پیوند می دهند چشم…
دروسعت بیکران این نیلگون باد پیما جایی میان سینه های لبریز آه و درد تو آن بی نهایت را مانی که زیاستین * به تن تکو* به سر چشم به راه هیچ رهگذری نداری آستین همت بالا زده به شیوه قدیم خودت به سنت زنان…
خیره به دستهای تو درآفتاب راه می روم ونمی فهمم علت اینکه می گریزی از طعم خوش لذت کدامین اشاره ی آینه هاست و نگرانم که حس مشاعره در هوای خرم روز را چرا دوست نداری می تابم به سمت باور نگاهت وقتی خیز برمی…
تو خلاصه ی زمستانی سرد و دوست داشتنی پر بارش ،برفی برای چشمهایت اسفند دود باید کرد مهم فصل آمدنت بود که مهربانی را رقم زد و فصل کوچ پرستوها را که حالا بهار را مژده می دهد #علیرضا_ناظمی 3
قوی باش شبیه ریشه های بامبو ونترس از بد حادثه که وجه اشتراک ما انسانها قدرتمند بودن است و تحمل و من سالهاست دراین بحبوحه ی رنج و انتظار نفس می کشم درهوای تو به داشتن امیدهایی تازه لبریز حس خوب خاطرخواهی چون ریشه های…
وقتی چشمهایت لمس می کند چیزی را به تعدد ارزش می یابد ودر رگه های حیاتش خون تو جاری می شود این را عابری گفت : که تو را دیده بود ومعنی عشق را می فهمید وحالا سالها گذشته وهنوز کتابهای من بوی تو را…
یکسال دگر دوباره زمستان شد وفصل رنج های من دوباره آغاز شد بی حضور تو ارابه های درد از راه می رسند وجای خالی تورا چیزی پر نمی کند جز غم… #علیرضا_ناظمی 6
به کافه های شهر سرمی زنم با سری پر از شعر ودرمن هنگامه برپا نمی کند طعم هیچ قهوه ای مگر قهوه های تو که با آن حس قشنگ ودوست داشتنی دستهای خیالت در جان ولوله برپا می کند هر روز عصر شبهنگام وگاهکاهی که…
درچارسوی انتظار جایی حوالی پنجره نزديک پیچک های موافق کنار بامبوهای مشتاق که شبیه من هر روز خود را آرایش می کنند برای تو من نفس می کشم به هوایت در هوایت راستی من چقدر خاطره دارم با تو بامبوها و پیچک ها…. #علیرضا_ناظمی 1
شبیهیم به هم مسافران قایقی دراوج اضطراب روان به سوی مقصدی پراز هراس که بانگاه آفتاب خیس می شویم وغمزه های ماه به کام غصه می کشاند اشتیاق مان غم را مرور می کنیم واز تزاحم غصه ها عبور می کنیم به بانگ چاوش شبانه…