شاهکار خلقت ؛تویی بانو با آن نگاه محزون دخترانه ات حوالی شامگاه چشمهایم و رد نگاه تو که ورود کرده به انتهای کافه بی صدا،یکرنگ ،خالص از دهان واژه ها بلند است نامت وحوالی گردن آویز تو چشم می چرخد درست جایی که خط به…
صدای زنگ در می آمد تو بودی همراه خودت بهار را آورده بودی صدای گنجشک های عاشق را رقص پرستوها را واما من دل نازکتر از همیشه در را گشودم تو بی درنگ درآغوشم جا خوش کردی وگفتی: بهار است ؛ بهار من به دستهایت…
لابلای سطرهای کتاب جستجوگرم دستهایی را به امداد تا یارم باشد در سطرهای تنهایی ودر انزوای شعرهای سپیدم دستی همراه دستی یار دستی لبریز سخاوت #علیرضا_ناظمی 3
درمقابل بوی قهوه ی تو سکوت جایز نیست ! باید تمام قد ا ی س ت ا د وبرای شاعرانگی دستهایت بلند بلند گریست … #علیرضا_ناظمی 2
من از شهر اجدادی شما خاطره ها دارم ودرسلول های تنم زنگ بیدار باش صبحگاهش هنوز آوای چهل ساله دارد ناقوسی روح نواز وصدای ساعتهای دیواری باکره ای هنوز در اولین پیچ میدان به گوش می رسند رادیو روی موج جدیدی منشور اشکهایت را واگویه…
درجنون دلتنگی وقتی نیستی روی مرز تنهایی راه می روم کرت های فاصله را می شمارم خزان زده است دقایق بی تو زمستانی است ثانیه ها بیا وبرهان مرا از این شعرهای همواره غمگین وروایت های همواره غمگنان از این تنهایی مفرط از این درد…
دستهایم را می کشم پر می شود از تو درتلنگری که به من می زند وجودت پرسه می زند در من زندگی بی هیچ شباهتی به قبل جان می گیرد زبان شور می گیرد قلب وخاکستری روزهای پرتکرارم دور می شود از من دور می…
بی آغوش تو شبیهم به مزه ی دلمردگی بادکنکی خالی از هوا بادبادکی رقصان در دستهای تو #علیرضا_ناظمی 2
چکامه های عشق چکامه های شور تو از تبار رهن واژه های درد آمده ای سر بر شانه غم نهاده در گریز گاهی که پایی برای رفتن نیست ونایی برای آه کشیدن کاش دستها قدرت رهایی پرندگی تو را از قفس داشت #علیرضا_ناظمی 4
از نا اهلی روزگار دوری کن ودر بسیط گستره ی مهر،عشقت را جار بزن خوب نگاه کن که در ازدحام اندوه تا بیخ یقه ی قوضک من برگ ها بالا می روند شقیقه ام تیر می کشد اینهمه برگ ریزان باغ را چگونه تاب…