برای بستن ESC را فشار دهید

0 8
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

دستهای تو بوی مهر می داد وچقدر کبوترانه بال گشودیم با آرامش خیالی   لبریز چکامه های شور تا لختی بیاساییم در آن آشیان مُحبّت وحالا سالهاست  از سفر باز می گردیم هر بار غوغا کنان  همنوای جار جاشوها تا درنگی داشته باشیم  در هوای…

0 8
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

وقتی سمت تو با شتاب می آمدم با دهانی باز ورویی گشاده ودر من فرو می ریخت غم‌ها انگار بی هوا چراغ قرمزها را رد کرده بودم و‌ از تسلسل به علائم هشدار دهنده توجه نداشتم وقانون را زیر پا گذاشته بودم وحالا متوقف شده…

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

چه رازی ست میان بهار ونیمکت های خالی که در شکوفه باران لهجه ها از من و تو گفتگویی نمی کند گرچه پیوند مشترک ما از سالهای دیر است و دور اما نمی دانم چرا این روزها   من این‌قدر دلتنگ تو می شوم… #علیرضا_ناظمی…

0 7
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

به دیدارت خواهم آمد با انبوهی از گل وخرمنی از دوست داشتنت حتی اگر پشت اجاق آشپزخانه باشی برایت کِل می کشم واژه می آرم ودر صفوف مهربان چشمهایت منتظر می مانم تا حمله ور به سمت سخاوت دستهایت آنها را ببوسم دستانی که همراه…

0 21
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شعرها حرف می زنند این را مادرم می گفت ودر دهانم واژه می گذاشت تا به حرف بیایم وزبان باز کنم درآخر دفتری خرید که با مدادم ست بود هر دو خط های سیاهی روی تنشان داشتند تا من بفهمم وسط اینهمه سفیدی رگه هایی…