بگذارباران ببارد من عهد کرده ام زیر باران به رقص درهوای خاطر خواهی تو مجنون بیایم و بی آنکه سررشته ی الفت تو را گم کنم به تو بگویم از رفتن حرف نزنی مَردها پای رفتن ندارند از کوچه ها خطا پوشی کن غلط های…
حوالی دی درسرمایی جانسوز قطاری از ابرها درگذرند بوی زمستان در کوچه پیچیده باران امّا! نمی بارد من درچشم انتظاری سنگ روی یخم #علیرضا_ناظمی 3
تا باز می کنم پنجره را می دود عطر پیراهنت درآغوشم #علیرضا_ناظمی 3
دستهایم را در پرتو نور دراز می کنم به سمت ابدیت بیکرانه ای که مکاشفه ی چشمهای تو و برق شادمانه ی نگاهم را سبب ساز بود دلم سیر ترا می خواند آرام، آرام آرام ،آرم قلبم عطشناک ترا می جوید تند، تند، تند، تند…
تو که باشی همه چیز ممکن می شود اینجا کنار زاینده رود نفس کشیدن در هوای تو امکانپذیر می شود دستهایم دیگر لا لایی تنهایی نمی خوانند وچشمهایم دیگر از غبار غم گردملال به دل نمی گیرند توکه باشی همه چیز عالی است حتی حال…
پیش از هوس دراندیشه ی زندگی با تو ام ودر هرحال تا برگ ریزان درختان کنار هم هستیم تا آبان تا بهمن تا اسفند تا فروردین که از شاخسارانِ باغ ها ترنم مهر تو جاری می شود واز شانه هایم دستهای تو بالا می رود…
پروانه می شوم درعصیان بی باک پنجره ها وسفیر سبز آزادی خواهم شد در جنگل ابرها چقدر راه نرفته داریم واز غیظِ سنگینی کلمات چقدر شعرها سُر می خورند در بهمن تمام جاده های جهان به تو ختم می شود وسعت خواب ماه طولانی ترین…
پیچیده عطر گیسویت در حوالی شعرهایم مدتهاست دارم به رؤیای نیمه شبهایی فکر می کنم که چشمانت سروده های مرا در بزنگاه کتابی دمادم ورق می زند پابه پای ثانیه هایی که بغض سکوت مرا به بانگ لبهای تو عمیق گره می زند #علیرضا_ناظمی 2
هیچ کتابی نخواهد توانست عمق ریشه دواندن ما را حوالی عشق معنا کند نقطه سر خط شروع دوباره زندگی ماست با چاشنی شعر وواژه هایی که مسبب پیوند ما شدند از گذشته به آینده پلی باید زد واحساس را درآغوش باید کشید پرت شد وسط…
چکاوکان خیال دربستر تنهایی تو شبهایی را که رقم می زنی عبور نگاهم در رج به رج واژه های سیاه مشق هر شبت تبلور عشق واحساس سپید نوشته های من وتویی که آرزویم داشتن توست #علیرضا_ناظمی 2