سبز خواهم شد شاعرانه خواهم زیست و در خیال دلکش عطری صبحگاهی جوانه خواهم زد پرنده خواهم شد تردید نکن من با آفتاب چشمانت قرار تازهای دارم درشهری تازه #علیرضا_ناظمی 2
چشمهایم درهوای تو ابری می شود باران نگاهم سرازیر می پاید تو را دوباره به خوابهای من سرک می کشی دسته گلی دردست وبوی مست کننده آن پیراهن سبز آن پیراهن سبز مسحور می کند حوالی مرا بگو چه درآستین داری که اینگونه دلبری می…
می پندارم دوست داشنت بود که مرا از تو دور کرد دورشدم دور دور تا در دور دست ها بایستم ومانند دماوند از تهران ِ زیبا تماشایت کنم #علیرضا_ناظمی 2
به اقبال بلند تو غبطه می خورم زنی شاعر با موهای بلند که در پیچ سرکوچه خانه دارد عاشق سکوت است آهنگ شاد گوش می کند سالهاست مطب هیچ دکتری نرفته گوشواره هایی از طلا دارد با لبخندی همیشگی زنی که مدتهاست با تبسم غمهایش…
به تو فکر می کنم به آخرین حرفی که زدی و آخرین حرفی که زدم به تکانش آخرین دست به لرزش پاهایم به خاکستری روزگاری که بعد ازآن فاجعه ی تلخ برایم رقم زدی به پرستوهای مهاجر درلباسم که چگونه سمت زاینده رود را نشانه…
می دوزم گلهای اشتیاق را خرامان خرامان برقاب پریشان دامنم تا التماس چشمهایم را در حسرت تماشایت نظاره گر شوی حالا که میان من وتو فاصله یک پنجره بیشتر نیست #علیرضا_ناظمی 2
دلم که می گیرد وچنگ می زند انگشتانم دلتنگی را با حس غرور همیشگی ام به مجازی سرکی می کشم از تو خبری نیست دلم را خوش می کنم به آخرین دیدار آخرین ملاقات آخرین باری که از دستانت هدیه گرفتم وهمراهش چشمهایم را…
در زنجره اشکبارانِ دلشوره های مدام بی گمانه های شور بی گمانه های آه بی گمانه های درد بی گمانه های سوز رها به داغ خویشتنم بی آنکه دستی پناه شانه ام باشد تا وارهم از دوری از این همهمه از این همه دلواپسی دلتنگی…
دور دستهای خیال نبض نشاط سور چشمهای تو درتماشای تک درخت حاشیه تپه منظره ی تماشایی شهر من وتو وسرود بیقرار شانه هایمان درسایه سار وجودی یک اتفاق گام به گام یکدیگر تن پوشی از حضور تو من وآرامشی عمیق که سهم ماست از زندگی…
مکاشفه ی من حوالی شامگاه در آنسوی این عرصه ی خاکی جایی دورتر از خیال آشفته ی من وتویی که دنیا دنیا تماشا را پیشکش نگاه شاعرانه من کردی به فرتوری خیال انگیز با بهره ای عمیق از حس قشنگت بودنت وآن وادی زیبای ایمن…